گزارشگران
یادداشت تو بمناسبت شهدای راه کارگر در ابتدای انقلاب ، من را برد به 40 سال پیش ، شور و عشق به انقلاب و بعد روبرو شدن با حاکمان جدیدی که در منبر دم از “آزادی” می زدند و در پشت منبر شمشیرها را برای بریدن سر آزادیخواهان تیز می کردند.
یادداشت تو بمناسبت شهدای راه کارگر در ابتدای انقلاب ، من را برد به 40 سال پیش ، شور و عشق به انقلاب و بعد روبرو شدن با حاکمان جدیدی که در منبر دم از “آزادی” می زدند و در پشت منبر شمشیرها را برای بریدن سر آزادیخواهان تیز می کردند.
در آن زمان شاید تنها گروهی که حکومت تازه به دوران رسیده را خوب شناخته بود راه گارکر بود، و شاید همین شناخت درست بود که موجب شد تا امثال تو و من اکنون زنده باشیم. چرا که در اوج آزادی( بهتر است گفته شود آشفتگی) پنهان کاری امنیتی و اطلاعاتی را رعایت می کردیم. بخاطر دارم دستگاه های پلی کپی و تجهیزات دیگر را علیرغم آزاد بودن با پوشش مدرسه خریداری می کردیم و چون من معلم بودم، تهیه آنها شک و شبهه ای در فروشندگان بوجودنمی آورد. ارتباط های درون سازمانی چنان پیچیده بود، که وقتی رابط من در دریای شمال غرق شد برای مدتی، سرگردان بودم تا فرد دیگری از طریق سرپل مطمئن معرفی شد.
در یزد یکی از هسته های مرتبط با من به دلایل دیگری بجز راه کارگر لو رفت و دستگیر شدند، در بازجوئی از مسئول هسته به دلایل نسبت فامیلی به نام من رسیدند، بازجو به او گفته بود تو این شخص را میشناسی، و در مقابل پاسخ مثبت، با دو بار اعدام نمایشی کلیه اطلاعات مرتبط با راه کارگر اعم از دستگاه های چاپ و تکثیر را ضبط و او را وادار کردند، که علیه من اعتراف نامه بنویسد، و از طرف دیگر برادر من را که در زاهدان دستگیر شده بود به یزد آوردند تا او هم علیه من اعتراف کند. از طریق برادر فرد دستگیر شده در یزد ، اطلاعاتی به من رسید به او گفتم به فرمانده سپاه یزد، معین نجف آبادی که خواهر زاده آیت الله منتظری بود بگو فلانی پیغام داد که ما در دوران دانشجوئی رفیق بودیم و به سر و کله هم می زدیم، این رسم مروت نباشد، که چنین کنی. بعدا از پیامبر پرسیدم چه شد به معین نجف آبادی پیغام من را رساندی، گفت آره گفتم، پاسخ داد من اصلا این شخص را که تو می گوئی نمی شناسم. ولی افراد هسته یزد را آزاد کردند.
در سال 1390 شبی که خانه نبودم، آدم های وزارت اطلاعات درب منزل من را شکستند و کلیه اسباب و کاغذها را بیرون ریخته و رفتند. بعدا پیغام دادند که در یک محل امن (ساختمان وزارت بازرگانی نزدیک میدان ولیعصر) برای صحبت حاضر شوم. در بازجوئی دو تن از افراد قدیمی اطلاعات حضور داشتند، گفتند ما مدارکی داریم که نشان می دهد، کسانی در سال های اوائل انقلاب علیه تو شهادت داده اند که عضو راه کارگر هستی، و برای اثبات ادعای خود گوشه هائی از نوشته افراد مذکور را به من نشان دادند، گفتم این برداشت آنها بوده، ضمن اینکه اگر شما را برای اعدام ببرند، مغز با تمام خلاقیت برای ساختن داستان بکار می افتد، این طبیعی است. بازجو گفت، ما در شهادت این افراد شکی نداریم، فقط به ما بگو، چرا در آن زمان تو را دستگیر نکردند؟ گفتم، این سئوال باید از آدم درستش پرسیده شود نه من، برید از مسئولین آن زمان یزد بپرسید چرا من را دستگیر نکردند؟ من اطلاعی ندارم، و ضمنا می دانید در آن زمان هنوز رسم رشوه دادن برای فرار از مجازات در جمهوری اسلامی اختراع نشده بود.
بازجو گفت، ما کلیه حرکات کسانی را که بخواهند در حوزه سیاست فعالیت کنند را رصد می کنیم، ما قدم های همه شما را می شمریم، پاسخ دادم، درسته، تهرانی بازجو ساواک هم همین جمله را به من گفت، و ادامه دادم ، شما قصد حکومت کردن در کشور را دارید یا شمردن قدم آدمهایی مثل من را، برای حکومت باید زندگی و معاش مردم را درست کرد باید امنیت و آرامش برای مردم آورد، باید مردم به آینده خود خوشبین باشند. بازجو سری تکان داد و گفت بله درسته، و من ادامه دادم، این وضعیتی که شما در کشور بوجود آورده اید، قابل دوام نیست، و دیر یا زود همانطور که نظام شاهنشاهی ساقط شد، جمهوری اسلامی هم سرنگون خواهد شد، من این حرف را در سال های دهه 50 به تهرانی گفتم، این نظام بر دوش یک نفر ایستاده، کافی است آن شخص از زیر بار کنار برود، کلیت نظام از هم خواهد پاشید. البته پاسخ او یک جمله بود ” ما آخر تو را می کشیم”.
اما نکته قابل توجه دیگر در ارتباط با راه کارگر، تحلیل درست و واقعی از اوضاع و شرایط رژیم حاکم جمهوری اسلامی بود. جمهوری اسلامی، نه یک نظام طبقاتی که یکی از پرانتزهای تاریخ است که در آن، حکومت توسط یک کاست اداره می شود، و در جمهوری اسلامی این کاست “روحانیت” است، و به دلیل اینکه حکومت نمی تواند خود را با شرایط تاریخی جامعه وفق بدهد، ناچار به اعمال قدرت فاشیستی است، و چون قادر به سامان دادن یک نظام یک پارچه و متحد همچون “نازیسم ” نخواهد بود، تبدیل به فاشیسم از نوع ابتر شده که بیشتر به فاشیسم از نوع کمدی شبیه است.
امروزه پس از گذشت چهل و چند سال از حاکمیت جمهوری اسلامی، مسئولین اصلی نظام یا از روحانیون هستند یا از وا بستگان نسبی و سببی آنها، و تنها این گروه “خودی” به حساب می آیند. کسانی که به روحانیت وابسته نبوده و خدمات ارزشمندی به جمهوری اسلامی کرده و حتی برای حفظ نظام آدم کشته اند و دست بهر جنایتی زده اند، حداکثر بعنوان، “نیم خودی” هستند و مورد اعتماد کامل رژیم نیستند.
شاید بزرگترین خطا در راه کارگر، عدم شناخت شوروی بعنوان یک سیستم فشل و در راه انقراض و فروپاشی بود.