با یاد علی رضا تشید
باز شدن زخمی عمیق
با انتشار کتاب هما کلهر با عنوان « تابوت زندگان »و بحث های فیس بوکی حول ان و به خصوص ورود ناصر یار احمدی زیر نام «کاوه فرزند ملت» زخمی عمیق و درونی در من دوباره سر باز کرد و ان روز کذایی برایم زنده شد. علی رضا تشید ، همسرش ، من ، دخترکم و عمه خانم که به سان فرشته نجات ظاهرشد.
دست به قلم می برم تا یاد علی رضا را زنده نگه داشته و از عمه خانم که حتی هرگز نامش را ندانستم سپاس و قدر دانی بیکران کنم.
پیچده در چادر مشکی در حالی که دخترم در آغوش داشتم وارد کوچه شدم.
مردی با شلوار قهوای در کوچه قدم می زد.حس عجیبی به من دست داد احساس میکردم کمی زانوهایم شل شده است.
راه برگشت نبود در تیر رس مرد شلوار قهوای قرار داشتم .دخترکم را سخت تر در آغوش فشردم و راهم را ادامه دادم.
چیزی مثل برق از ذهنم گذشت.
خانه سوم دست راست
مرد با شلوار قهوه ای رو به رویم ایستاده بود درست دم در .
بی توجه به اوزنگ طبقه پایین را به صدا در اوردم.
به کی کار داری؟.
تند تر شدن طپش قلبم را می شنیدم اما سعی کردم بر خودم مسلط شوم .
با عمه ام طبقه پایین .
خانه دو طبقه بود و واقع در خیابان خردمند جنوبی، در کوچه ای که بن بست نبود و از هر دو سر به خیابان راه داشت. طبقه بالا را علیرضا تشید و همسرش اجاره کرده بودند و طبقه پایین صاحب خانه، که یک زن بود با دختری معلول به اسم ملوس .
یادم نمی اید که چرا او را عمه خانم صدا می زدیم .
عمه خانم که علی رضا را مهندس رضا صدا می زدهمیشه زن بسیار مهربان و دوست داشتنی بود اما انچه آن روز من از او دیدم باور کردنی نبود.
بعد از چند لحظه که برای من دنیایی گذشت در باز شد.
سلام عمه
سلام الهی قربونت برم و مرا در آغوش گرفت و جسم و روان در هم ریخته مرا به سرعت پایین برد.
ملوس با چشمهای نگران گوشه ای نشسته بودبا دیدن ما سرش را تکان داد ورضا رضا میکرد.
عمه خانم در را پشت سرش محکم بست.
چرا آمدی مهندس رضا و خانمش رادیشب دستگیر کردند.
من و دخترم هم قرار بود دیشب بیایم .تا فرداصبح همگی با هم به کرج برویم اما شب دخترم کمی حالش خوب نبودوترجیح دادیم که صبح بیاییم.
عمه خانم هنوز حرف می زد
با فریاد مریم خانم خودم رسوندم به پله ها
چرا این ها را می برید
مادر برو تو در را ببند
خود را به انها نزدیک کردم.
مریم به من رساند که حامله است و یک نفر به اسم رحیم (ناصر یار احمدی )انها را لو داده
عمه ارام ارام اشک می ریخت و من که احساس میکردم هزار تکه شده ام.
باید هر چه زودتر از این جا برویم.
و بلافاصله ماهرانه سناریوی برای من مبهوت جور کرد.
ببین عمه من می گم تو آمدی این جابریم مسجد مهدی برای دفتر چه بسیج.
در تمام این مدت ملوس در گوشه ای نشیسته بود و فقط خود را تکان میداد.
باید هر چه زودتر دست به کار میشدم و خود را از این مهلکه نجات می دادم.
پاشو راه بیفت برویم.
عمه خانم دم در با حالتی محکم گفت: برادر، من با برادر زاده ام میرم مسجد مهدی برای دفترچه بسیج و با سرعت از خانه بیرون رفت و من هم به دنبالش.
انتهای کوچه به خیابانی پیچیدیم و بعد از کمی راه رفتن به مسجد رسیدیم دوری زدیم وخارج شدیم.
من که بی تاب بودم تا خبر دستگیری را به رفقا بدهم گفنم مرسی عمه خانم من می روم.
نه من کمی با تو می ایم کمی دور بزن و بعد به خانه برو. اتوبوسی گرفتیم و رفتیم میدان امام حسین کمی دور زدیم.
عمه مرا بوسید و گفت برو می سپارمت به خدا.
علیرضا تشید را در سال 65 در زندان دیدم. جهار سال از دستگیری او و سه سال از دستگیری من می گذشت.
یک اسکلت و پوست خالی شبیه جان به در بردگان اشویتش
و
در سال 67 تیر باران شدن علی و بی پدر شدن امید برای همیشه
نبود علی و زخمی عمیق، یاد عمه خانم آن زن بی نظیر و فداکار
و آزادی من در سال 70
مدتی بعد از ازادی روزی به در آن خانه رفتم.زنگ زدم.
زن جوانی در را باز کرد.
سلام من باملوس خانم و مادرش کار دارم.
من آنها را نمی شناسم ما سه چهار سالی است این خانه را خریده ایم.
و این روزها در فضای مجازی جواب های اقای یار احمدی که گویا یک کلاغ و چهل کلاغ شده و قضایا انطور که می گویندنیست و….. مرا به یاد شخصیت اصلی کتاب « مرگ کسب وکار من است » نوشته روبرت مرل با ترجمه احمد شاملو می اندازد.
La mort est mon métier Robert Merle
شخصیت اصلی کتاب یعنی رودلف هوس که نویسنده در کتاب به اسم رودلف لانگ از او نام می برد فرمانده اردوگاه های مرگ و مسیول آشویتش است و در پایان جنگ جهانی دوم به دست نیروهای امریکایی دستگیر می شود.
در یکی از جلسات دادگاه دادستان داد می زند
شما 3 میلیون و نیم ادم کشته اید
او اجازه سخن می خواهد و با خونسردی می گوید:
با عرض معذرت 2 میلیون و نیم
وحالا« کاوه فرزند ملت » بر سر تعداد جان های شیفته ای که به قربانگاه حمهوری اسلامی فرستاده خونسردانه چانه می زند .
زهی بی شرمی
تنهاا کشته شدن یک نفرکافی است تا عامل آن در زمره « جانیان » قرار بگیرید از ان فراتر کشتار و جنایت است.
فریبا ثابت 20 سپتامبر 2020