در مقدمه ای کوتاه سعی خواهم کرد تفاوت این دو مقوله را از نظر حقوقی روشن کنم و سپس به نتایج حاصل از پیگیری هریک از دو حوزه فوق بپردازم.
دادخواهی، فریاد کسانی ست که مورد خشوت و تبعیض و ستم و هرنوع بی عدالتی قرار گرفته اند و از وجدان های جهانی و یا مراجع حقوقی، خواستار رسیدگی به مظالمی که کشیده اند می شوند. دادخواهی حق همه قربانیان خشونت و تبعیض و ستم دولتی و غیردولتی ست و به عبارتی دادخواهان را «شاکیان خصوصی» اشخاص حقیقی و حقوقی می نامیم.
فریاد مظلوم، هر زمان و در هرجای جهان و از طرف هر قربانی بلند شود، آزادیخواهان بدفاع از مظلوم و در راستای محکومیت ظالم، برمی خیزند!
اما کمیته حقیقت یاب امر دیگری ست و وظیفه ای بس دشوار در پیش دارد چه، برای بررسی حقیقت و برای ستاندن داد مظلوم از آمران و عاملان ستم؛ در شرایطی که ممکن است ظالم و مظلوم هیچیک در قید حیات نباشند و در نتیجه شکایت خصوصی هم مطرح نباشد، این کمیته تحقیق بیطرفانه و دادستانی می کند. همچون شرایط امروز ایران که اکثریت مطلق قربانیان کشت و کشتارهای دهه شصت دیگر در بین ما حضور ندارند و بقتل رسیده اند، کمیته حقیقت یاب وظیفه دارد تا بررسی کند تک تک کسانی که در دهه شصت بقتل رسیده اند، چگونه، به چه دلیل و به دست چه کسانی بقتل رسیده اند؟
کمیته حقیقت یاب انسان ها را دور از جنس و رنگ و قد و وزن و سن و سال و باورها و دیگر عوامل عرضی، از گوهری یگانه می داند. بعبارت دیگر خون همه انسان ها برای یک کمیته حقیقت یاب، همرنگ و همسان است. برای یک کمیته حقیقت یاب، هر قطره خونی که از هر انسانی بر زمین ریخته شود، هم ارز و همرنگ و همسان است و باید مورد بررسی و قضاوت قضایی و تاریخی قرار گیرد. برای یک کمیسیون حقیقت یاب ظالمان و مظلومان هیچیک «کشتنی» نیستند!
برای یک کمیسیون حقیقت یاب «قتل عمد دولتی» که عملی بس مذموم است، با حکم «اعدام انقلابی» صادر شده در این و یا آن دادگاه زیرزمینی تفاوتی در «کیفیت» قتل ندارد. برای یک کمیته حقیقت یاب، قتل قتل است و «نه می توان آنرا فراموش کرد و نه وجدان عمومی می تواند آنرا ببخشد»!
این امر که در طول تاریخ ترور و قتل عمد دولتی از نظر کمی بسیار گستردهتر از «ترور»های غیر دولتی صورت گرفته است امری روشن و بدیهی ست اما برای یک کمیته حقیقت یاب، کمیت جنایات دولتی، آب تطهیر بر دست های آلوده بخون تروریست های ضددولتی نمی ریزد!
با نگاهی به تاریخ بعد از انقلاب بهمن ماه ۱۳۵۷ می بینیم که کشت و کشتار دهه شصت، در کمتر از سه سال بعد از سرنگونی نظام سلطنتی، در سراسر ایران و بر زندگی کل جامعه تأثیرات مخرب تعیین کننده ای گذاشته است.
کشتارهای دولتی در حذف دگرانیشان، از آغاز انقلاب و با کشتن سران رژیم گذشته آغاز شد، با لشکرکشی نظامی به کردستان در ۲۸ امردادماه ۱۳۵۸ ادامه یافت و با افتضاح فرهنگی در بهار سال ۱۳۵۹ تکمیل گردید. در همین روند حذف دگراندیشان، کشت و کشتار در مناطق مرکزی ایران از تابستان ۱۳۶۰ آغاز شد و با شدت و پیگیری طرفین درگیر، تا پایان تابستان ۱۳۶۳ در مناطق مرکزی و چند سال بعد در کردستان ادامه یافت و نهایتا با کشتار جمعی زندانیان سیاسی و عقیدتی در تابستان ۱۳۶۷، در زندان های سراسر ایران، جنایات دولتی به اوج خود رسید. بی تردید آنچه در کشت و کشتارهای دهه شصت قابل توجه ویژه و بس نفرت انگیز است، اوج قساوت آمران و عاملان کشتار جمعی زندانیان سیاسی و عقیدتی در تابستان ۶۷ است که بی تردید مصداق کشتار برعلیه بشریت است!
اوج قساوت آمران و عاملان این کشتار به مثابه اوج قصابی جمعی اسیران، آغاز مظلوم نمایی مسعود رجوی و پیروان عقیدتیش شده است و بنوعی زمینه فراموشی عملکرد مسعود رجوی و پیروان عقیدتیش شده است. عملکرد غیرقابل توجیه مسعود رجوی و پیروانش، در مقابله به مثل و بکار بردن سلاح حذف فیزیکی مخالفان، همچون حاکمیت و ذوب شدگان در ولایت، باعث تشدید تضادهای حاد اجتماعی و رشد این تضادها به مرحله جنگ داخلی و برادرکشی شد!
جنگی بدون رحم و شفقت بین دو رهبر بلامنازع «اسلام ناب محمدی» و پیروانشان، آنهم بر سر «توهم رهبری جهان اسلام»!
آنچه در این جنگ و برادرکشی فراموش شد، ارزش های انقلاب، همچون آزادی و دموکراسی و حاکمیت جمهور مردم و از همه این ارزش ها مهمتر، خود مردمی بودند که با هزینه گزاف برای آزادی و استقلال و امنیت و رفاه انقلاب کرده بودند ولی بجای امنیت و آزادی و رفاه زیر باران آتش دو طرف درگیر، گیر کرده بودند و در اثر آتشباری و انتقامجویی طرفین درگیر کشته می شدند!
در اثر این درگیری دوطرفه برای کسب «تمامی» قدرت و توهم رهبری جهان اسلام، خمینی و رجوی آماده بودند تا هر جنبنده مخالفی؛ حتی در حلقه اطرافیان خود؛ را به جرم خارجی و ملحد و منافق و محارب فورا بر زمین گرم کوبند تا هم از وجود فرد مخالف خلاص شوند و هم باعث عبرت برای دیگر مخالفان و دگراندیشان دور و نزدیک خود شوند!
هر دو طرف درگیری، تنها به یک اشاره حکم قتل مخالفان خود را صادر می کردند و در نخستین فرصت یا بطور رسمی و علنی و یا بشکل غیررسمی و غیرعلنی، حکم قتل را اجرا می کردند!
حال اگر نگاهی به کوشش های آزادیخواهان دور از تیغ حاکمیت مذهبی ایران در رد و نفی و تقبیح کشت و کشتارهای دهه ۶۰ بیندازیم، می بینیم که ابعاد جنایت در کشتار جمعی تابستان ۶۷ آنچنان حیرت آور و نفرت انگیز است که بی تردید مصداق اسیرکشی جمعی و بعبارت حقوقی «جنایت علیه بشریت» بحساب می آید، ابعاد این جنایت برعلیه بشریت، دیگر کشت و کشتارهای فردای انقلاب را به نادرست کمرنگ می کند. در واکنش به این جنایت برعلیه بشریت، آزادیخواهان در تبعید بطور عمده و بدرستی، جهانیان را به دادخواهی از این جنایت فاجعه بار فرامی خوانند و بطور طبیعی، دیگر جنایات فردای انقلاب تا تابستان ۱۳۶۷ کمتر مورد توجه دادخواهان قرار گرفته است!
با توجه به آنچه گفته شد، هدف این نوشته کوتاه بررسی چرایی عدم تشکیل «کمیته حقیقت یاب» جهت بررسی بی طرفانه حقوقی و غیرسیاسی، از کشت و کشتارهای آغاز تابستان ۶۰ تا پایان تابستان ۶۳ از یکطرف و از طرف دیگر موانع ۴۳ ساله ایجاد کمیته بی طرف حقیقت یاب جهت بررسی حقوقی کشتارهای آغاز تابستان شصت تا پایان تابستان شصت و سه می باشد.
– با توجه به گفته های مدعیان مدافع آزادی، نخستین دلیل بی توجهی به کشت و کشتارهای سال های شصت تا شصت و سه، «اپوزیسیون» دانستن مسعود رجوی و پیروان عقیدتیش از طرف همین مدعیان مدافع آزادی در امن و رفاه خارج از ایران است. به زبان ساده تر، برخی نیروی ایدیولوژیک مسلح مسعود رجوی و پیروان عقیدتی ایشان را مخالف اصلی و جدی و متشکل حاکمیت مذهبی ایران می دانند و بر این باورند که افشا و تضعیف رجوی و پیروان عقیدتیش، باعث کمک به بقای حاکمیت مذهبی ایران و باعث تضعیف «اپوزیسیون» و حتی تقویت حاکمیت مذهبی ایران می شود!
بواقع این دسته از مدعیان مدافع آزادی، «اپوزیسیون سیاسی» یک حاکمیت دیکتاتوری را از فرقه های مسلحی که در کمین قدرت نشسته اند، تمیز نمی دهند. بعبارت دیگر از نظر این مدعیان مدافع آزادی، هر مخالفی با هر خط و برنامه ای، بویژه تروریست هایی که در سخت افزارها و نرم افزارهای ایران دست به تخریب و حتی ترور فیزیکی می زنند هم، «اپوزیسون» جدی و متشکل و پیگیر حاکمیت مذهبی ایران بحساب می آیند!
با این نوع تقسیم بندی کوته بینانه بین حق و باطل، حقانیون و داعش و الاهواز العربی و جیش الاسلام و دیگر نمونه های اسلام انفجاری که با حاکمیت مذهبی ایران در جنگ نرم و گرم هستند نیز «اپوزیسیون» بحساب می آیند. از نظر این دسته از ناظران خوش نشین در خارج از کشور، اپوزیسیون حاکمیت مذهبی ایران ملقمه ای از تروریست های بین المللی و منطقه ای و جامعه مدنی ایران و سازمان های سیاسی مستقل و ملی هستند و خواهند بود!
ملقمه ای که بلحاظ گوهر ناهمگون و عدم سنخیت اجتماعی، هرگز قادر به نزدیک شدن و هماهنگی و همگرایی نشده اند و نخواهد شد!
دور از انتظار نیست که بزرگترین مدافع این تعریف غیرسیاسی و ضدحقوق شهروندی من درآوردی از «اپوزیسیون»، شخص مسعود رجوی و پیروان عقیدتیش هستند که نخست مرز بین «فعالیت سیاسی و تروریسم» را مخدوش می کنند و سپس خود را رهبر این ملقمه ناهم سنخ می خوانند!
ملقمه ای ناهمگون همچون «شورای ملی مقاومت ایران» که همواره مسعود رجوی و پیروان عقیدتی متشکل و از جان گذشته اش، حرف آخر را خواهند زد!
– آخرین نمونه از زیرکی و تجربه مهندسی معکوس مسعود رجوی و پیروانش، وقایع دادگاه جاری یک متهم به دخالت در کشتار تابستان ۶۷ در سوید است. مسعود رجوی و پیروانش بخوبی می دانند که در طول چهار دهه گذشته، تنها در پنج هفته از تاریخ ایران و فقط در تابستان ۶۷ است که خود و پیروان عقیدتیش، قابل انتقاد و دادخواهی و نهایتا محکومیت در دادگاه های بی طرف نیستند!
– تنها در پنج هفته در تابستان ۶۷ است که نیروهای مسلح این تشکیلات در داخل و خارج از ایران مرتکب جرم و جنایت نشده اند و این سران حاکمیت مذهبی ایران هستند که بطور یکطرفه به اوج جنایت و اسیرکشی جمعی مخالفان خود دست می زنند. چنانکه گفته شد این جنایت حاکمیت مذهبی ایران، مصداق جنایت برعلیه بشریت است و تنها در این دوره کوتاه است که شخص مسعود رجوی و پیروان عقیدتیش در کشت و کشتار و جنایت و خون های بر زمین ریخته شده دخیل نمی باشند!
– معدود کسانی که در این سال ها دستی بر آتش داشته اند و زنده مانده اند و در رکاب مسعود رجوی نیستند، می توانند شهادت دهند که از ۷ تیرماه ۱۳۶۰ تا همین امروز، مسعود رجوی هر شکست سیاسی و نظامی را پیروزی تاریخساز نامیده است و کوشش کرده است شکست های گذشته را با جنجالی بزرگتر جایگزین کند تا غلط کوچکتر گذشته، به فراموشی سپرده شود!
آنهایی که دستی در آتش داشتند و هنوز زنده مانده اند بیاد می آورند که شخص مسعود رجوی و تنی چند از اطاق پنجی های ذوب شده در ولایت مسعود، سعی کردند شکست تظاهرات غیرمسلحانه ۳۰ خردادماه ۱۳۶۰ را بطور مخفیانه و بدون اطلاع شورای مرکزی سازمان، با «عملیات سوزنی استثنایی» خونین انفجاری ۷ تیرماه بپوشانند!
– شکست عمل سوزنی استثنایی ۷ تیرماه ۱۳۶۰ اینبار سعی می شود با ابداع «اسلام انفجاری»؛ بدعتی برای نخستین بار در تاریخ بشر؛ بطور سیستماتیک و تاکتیک اصلی و دایمی رهبری تشکیلات، پوشانده شود. اسلام انفجاری، بدعتی ست که شخص مسعود رجوی از خود برای بشریت به «ارمغان» آورده است!
– و اینجاست و درست در این نقطه است که کمیته حقیقت یاب، بی گناهی چند صد هزار هوادار غیرمسلح این سازمان را به اثبات می رساند. کشف حقیقت توطیه مسعود رجوی و پیروان عقیدتیش نشان می دهد که چگونه خیل چند صدهزار نفری هواداران غیرمسلح سازمان، از این کشت و کشتارها کاملا بی خبر بودند و روشن می شود که تمامی اعضا و هواداران بی خبر غیرمسلح که در دهه شصت چه در خیابان ها و چه در زندان ها کشته شدند، بی گناه بودند چه هیچ نقشی در تدوین و اجرای ترورهای دهه شصت و سال های متعاقب آن نداشته اند!
در اثر ثبت این حقیقت که کشت و کشتارهای تابستان شصت و متعاقب آن عملکرد معدودی از رهبران تشکیلات و پیروان عقیدتی مسعود است، پاکی و بی گناهی تمامی نیروهای غیرمسلح کشته شده در خیابان ها و زندان های حاکمیت مذهبی ایران در دهه شصت، مستند و مسجل می شود!
– با اینکه تنها سه ماه از کشت و کشتار متقابل طرفین درگیر می گذرد و با آنکه حاکمیت ضربات متعددی می خورد اما اثری از جابجایی قدرت در بالای حاکمیت مشاهده نمی شود. بار دیگر شکست خط خونین «اسلام انفجاری» روشنتر می شود و سیاست عملیات تروریستی، شکست خود را در عملکرد خونین رهبری تشکیلات خود نشان می دهد!
– رهبری پاریس نشین و مشاوران متملق اطرافش، برای پوشاندن شکست تاکتیک سه ماه اسلام انفجاری، در پایان شهریورماه طبق معمول دچار کشف و شهود «انقلابی-انتحاری» می شود و دستور «آزادسازی منطقه غرب تهران» را صادر میفرماید!
فاجعه ای انسانی که در اثر مخالفت جدی مسولان بخش نظامی سازمان با توهمات خونین رهبری پاریس نشین، این عملیات ماجراجویانه و فاجعه انتحار جمعی به کنار گذاشته می شود و اما تحت فشار رهبری جهت «تداوم مبارزه» و سوءاستفاده تبلیغاتی در داخل و خارج از «شورای ملی مقاومت ایران»، بخش اجتماعی سازمان به عملیات ماجراجویانه ۵ مهرماه ۱۳۶۰؛ موسوم به «سونداژ اجتماعی» دست می زند. از آنجایی که در ۵ مهرماه ۶۰ «توده ها یک جوب فاصله پیاده رو تا خیابان را در حمایت از قهرمانان مجاهد طی نمی کنند» رهبری داخل جهت حفظ معدود نیروهای دستگیر و کشته نشده بازمانده در سطح جامعه، به عقب نشینی عملیاتی، بالاجبار تن می دهد.
– در این مقطع کماکان شناسایی و شکار نیروهای مخالف حاکمیت در خیابان ها ادامه دارد و باند جنایتکار دادستانی اوین و دیگر جنایتکاران حکومتی، به شکار خیابانی و اعمال شکنجه و شوهای تلویزیونی و نهایتاً کشتن اسرای گروه های مخالف مختلف، ادامه می دهند. ناتوانی تشکیلات در ادامه عمل مسلحانه، فرصتی به پلیس سیاسی رژیم حاکم می دهد تا باند جنایتکار دادستانی اوین، بکمک بازجویان اداره سوم ساواک، دستگیرشدگان مخالف حاکمیت مذهبی ایران را، سر فرصت مجدداً بزیر بازجویی و شکنجه های سیستماتیک برد. در اثر بازجویی های مجدد، اطلاعات سوخته و نسوخته متنوعی در اختیار پلیس سیاسی قرار می گیرد و بدنبال طبقه بندی این اطلاعات، نیروهای زبده سرکوب پلیس سیاسی به مسلح به انواع سلاح های اتوماتیک و موشک های ضدتانک، از ۱۷ بهمن ماه ۱۳۶۰ تهاجم همه جانبه ای را به پایگاه های سازمان در استان های مرکزی کشور آغاز می کنند.
– این تهاجمات برنامه ریزی شده در ۱۷ و ۱۸ و ۱۹ بهمن ماه سال شصت و ۱۱ و ۱۲ اردیبهشت ماه سال شصت و یک و نهایتاً ۱۰ مردادماه ۶۱ و درگیری های پراکنده متعاقب آن باعث می شود تا در پایان تابستان ۶۱ اکثریت پایگاه های سازمان که مورد شناسایی دقیق قرار گرفته بودند، مورد حمله نیروهای زبده تا بن دندان مسلح حاکمیت قرار گیرند و تعداد معدودی از نیروهای درونی تشکیلات که از این حملات جان سالم بدر برده اند، یا معدود کسانی هستند که در لحظه تهاجم گله ای نیروهای زبده ضربت، یا در پایگاه مورد تهاجم حضور نداشته اند و یا توانسته اند از راه های فرار، حلقه محاصره را درهم شکنند و راهی کردستان شوند و یا از مرزهای دیگر از ایران خارج شوند. بواقع در پایان تابستان ۶۱ نیروهای درونی سازمان در داخل یا کشته شده اند، یا دستگیر شده اند، آیا آواره شده اند و یا به کردستان پناهنده شده اند و یا از ایران خارج شده اند.
همینجا لازم بیاداوری ست که اگر مقاومت کردستان و امکان گریز به کردستان آزاد در سال ۱۳۶۱ وجود نداشت، پلیس سیاسی حاکمیت مذهبی ایران تا آخرین نیروی تشکیلاتی سازمان را دستگیر می کرده بود و بقتل رسانده بود. در این مرحله و نابودی تشکیلات داخل است که رهبری پاریس نشین سازمان، برای بازارگرمی و جذب روشنفکران جویای نام و جاه به حیات خلوت تشکیلات خود؛ که «شورای ملی مقاومت ایران» می نامندش؛ ناچار به جذب نیروهای متواری در سطح کشور و حتی تزریق نیرو از طریق کردستان به مناطق مرکزی ایران، جهت براه انداختن مجدد ماشین ترور شود!
از آنجایی که نیروهای کیفی درونی سازمان تار و مار شده اند و نیروهای جوان که در تیم های عملیاتی سازماندهی شده اند تجربه کار اجتماعی مخفی ندارند و عملا به عناصر کیفی در بدنه حاکمیت دسترسی ندارند، بناچار برای ادامه ترورها، عناصر حاشیه ای طرفدار حاکمیت که غیرمسلح و در خیابان ها پراکنده هستند، براحتی شناسایی و به آسانی ترور می شوند!
– این خط و برنامه جدید پاریس ساخته رهبری، تحت عنوان « زدن سرانگشتان رژیم برای پاره کردن تور اختناق» در دستور کار قرار می گیرد و تا پایان تابستان ۱۳۶۳ ادامه پیدا می کند. خط و برنامه ای که حاصل آن ریختن خون های بیشتر از طرفین درگیر بود و بچشم دیدیم خون هایی که از بی گناهان بر زمین ریخته شدند، نه تنها تور اختناق را پاره نکرد بلکه آنچنان تور اختناق را درهم تر تنید و بندهای آن مستحکم تر شد که همچنان بر دست و پای فعالان جامعه مدنی و دگراندیشان تنیده شده است!
کمیته حقیقت یاب با بازگویی حقایق این سی و نه ماه کشت و کشتار متقابل، ضمن تایید مجدد کلان جنایات حاکمیت مذهبی ایران، مرز بین مبارزه سیاسی و عمل تروریستی دولتی و غیردولتی را مشخص می سازد و جلوی هرگونه سواستفاده فرقه های مسلح ایدیولوژیک؛ و در راس همه جلوی مظلوم نمایی و ریختن آب تطهیر بر عملکرد مسعود رجوی و پیروان عقیدتیش؛ را در آینده ایران خواهد گرفت.
باشد تا روشنفکران ایران درک کنند که مبارزه همزمان با تحجر ولایت مطلقه فقیه غالب و تحجر رهبر عقیدتی مغلوب، مبارزه در یک جبهه واحد برعلیه تمامیت ارتجاع تاریخی در ایران است. بیایید بنادرست این هراس را به دل راه ندهیم که با گفتن «حقیقت» و گشودن جبهه ای همزمان برعلیه تروریسم دولتی غالب و تروریسم مغلوب در کمین قدرت ، به تروریسم غالب در قدرت، یاری خواهیم رساند!
به امید روزی که در جبهه ای متحد برعلیه انواع خشونت و ترور، از هر طرف که باشد و هرنوع شکنجه و زندان دگراندیشان و قتل عمد دولتی بمبارزه برخیزیم!
منصور عدالت، آبان ۱۴۰۰
همزمان با سواستفاده مسعود رجوی و پیروانش از دادگاه سوید