مبارزه برای سوسیالیسم در کشور ما، بدون توجه به الزامات مبارزه برای دموکراسی اگر نگوییم ناممکن، براستی امری سخت و دشوار است. شکوفا شدن مبارزه طبقاتی در غیاب حد معینی از دموکراسی نمیتواند به آسانی پا بگیرد، و در مسیر پیروزی گام بردارد. اگرچه یک رابطهی خطی و یک به یک بین مبارزه برای دموکراسی و پیکار برای سوسیالیسم در عالم واقعیت برقرار نیست، با این وصف، در شرایط استبدادی و فقدان آزادیهای سیاسی سازمانیابی طبقه کارگر در پیکار برای سوسیالیسم اگرچه میتواند پا بگیرد، اما در مسیر خود و برای تامین منافع خود دیر یا زود میبایست با سد سکندر استبداد دست و پنجه نرم کند. از این رو تردیدی در بحث بر سر ضرورت پیکار برای دموکراسی وجود ندارد و نباید داشته باشد، و فراتر از آن یک رابطه دو طرفه بین این دو پیکار برقرار است. آنچه اما هدف نوشتار حاضر را تشکیل میدهد، نه توضیح منطق پیکار برای دموکراسی، بلکه تاکید بر راههای تکوین بلوک طبقاتی است، در نوشتار حاضر ابتدا تصویری از شرایط عینی بهدست داده میشود، آنگاه به طور چکیده به تعریف استراتژی و تاکتیک میپردازد، و سرانجام با اتکا به این مقولات از دل مصالح و امکانات عینی حاضر، به طور اجمالی بر چند محور مهم برایر تکوین بلوک طبقاتی اشاره میشود.
-
جامعه ما در شرایط بحرانی بسر میبرد. این بحران را میتوان با الهام از گرامشی بحران ارگانیک قلمداد کرد. بحران ارگانیگ یا بحران ساختاری، بحرانی است در سطح شیوه تولید، که مناسبات اجتماعی تولید به جای اینکه به رشد نیروهای تولیدی آن سوخت برساند به نحوی از انحاء سد راه آن میشود و حتا در حوزههای تعیینکنندهای شرایط بازتولید آن را تخریب میکند. جامعه ما صرفا دچار بحران ارگانیگ نیست، بلکه علاوه بر آن با پدیده بحران هژمونی مواجه است. بحران هژمونی بحرانی است در سطح سیاسی و از رابطه و میزان مشروعیت پایگاه اجتماعی با حاکمیت حکایت میکند. تقریبا از 2 خرداد تا کنون هسته سخت نظام در آن جا که در برابر رای مستقیم مردم قرار گرفته با رای منفی آنها روبهرو شده است. و بدین اعتبار دیگر نمیتوان از بازوی حمایتی مردمی در مقیاس بزرگ از رهگذر توافق مردم با رژیم سخن گفت. بحران هژمونی البته به حاکمیت سیاسی منحصر نمیشود، و جدایی نیروهای سیاسی مخالف رژیم اسلامی از پایگاه اجتماعی خود جنبهی دیگری از مختصات صفآرایی طبقاتی در ایران را جلوهگر میسازد.
-
بحران هژمونی البته با بحران بالاییها (حکومتی) همبسته است و راستای حرکت آن را نشان میدهد که رژیم ولایت فقیه در مسیر خود به طور فزاینده لاغرتر شده و متحدان خود را یا از حاکمیت بیرون رانده، یا آنها را بی اثر، سترون و ناکام ساخته است. سرنوشت اصلاحطلبان حکومتی و اعتدالگرایان بهخوبی موقعیت شکننده آنها را در میان بالاییها جلوهگر میسازد و در عین حال خودِ هستهِ سخت نظام را هر دم شکنندهتر کرده است. بیهوده نیست که رژیم اسلامی شمشیر را از رو بسته و در معنای کوخنشینان(پایهی حمایتی خود) تجدیدنظر کرده است. این نوعی تغییر کیفی در پایگاه اجتماعی و جزمهای ایدئولوژیک آن را نشان میدهد، که پیامدهای معینی در سست کردن ارکان رژیم ایفا میکند.
-
بحران ساختاری هنوز با شرایط انقلابی همسان نیست، اگرچه هیچ موقعیت انقلابی بدون بحران یاد شده تکوین نمییابد اما هر بحران ساختاری لزوما به موقعیت انقلابی نمیانجامد. این دو بحران را نباید یکسان انگاشت، اولی در سطح اقتصادی –اجتماعی، و دومی در سطح سیاسی رخ میدهد. موقعیت انقلابی بحثی است ناظر بر قلمروی سیاست و به آرایش سیاسی نیروها و مختصات صحنه نبرد بر سر بود و نبود حاکمیت گره میخورد.
-
مختصات موقعیت انقلابی در نوشتههای اولیه لنین حاوی سه مشخصه است: 1)هنگامی که برای طبقات مسلط غیرممکن است حاکمیت خود را بدون تغییر حفظ کنند، یا به سیاق پیشین ادامه دهند؛ یعنی آن هنگام که بحرانی در میان «طبقات فرادست»، در مشی و سیاست طبقهی حاکم به این یا آن شکل بروز میکند و به شکافی منجر میشود که از رهگذر آن نارضایتی و خشم طبقات تحت ستم بروز مییابد و منفجر میشود. برای وقوع انقلاب، معمولاً کافی نیست که پایینیها نخواهند به روال سابق زندگی کنند، بلکه علاوه بر آن لازم است که بالاییها هم نتوانند به روال پیشین دوام آورند. 2) هنگامی که سختیها و مطالبات طبقات تحت ستم در سطحی فراتر از حد عادی رشدیافته باشند. 3) هنگامی که در نتیجهی علل فوق، رشد قابل ملاحظهای در فعالیت تودهها پدید آید؛ تودههایی که در شرایط «آرامش»، بدون شکوه و شکایت اجازه میدهند غارتشان کنند، اما در شرایط آشفته و طوفانی (هم بهواسطهی شرایط ناشی از بحران، و هم در نتیجهی عملکرد خود «طبقات حاکم»)، به سمت حرکت تاریخی و مستقل کشیده میشوند.
-
لنین اما در آثار متاخر خود در این صورتبندی تغییراتی را لحاظ میکند که از حیث صفآرایی طبقاتی حایز اهمیت است. او در «کمونیسم، بیماری چپروی»، بر حمایت [تجمع] لایههای متوسط از اهداف پرولتری تأکید میکند. در پیوند با همین مساله هابسباوم میگوید: “بعدها لنین این فرمولبندی را تا اندازهای اصلاح کرد ولی این تغییر ناچیز بود: (الف) با حذف “فقر روز افزون” از متن 1920 (ب) با تأکید بر آمادگی ذهنی و مصمم بودن فعالان در میان کارگران به ایجاد تغییر عمده، (ج) با تأکید بر ضرورت بحران طبقه حاکم به منظور وارد صحنه کردن عقبماندهترین بخشهای توده مردم، (د) با تأکید بر ضرورت استراتژی که توان خنثی کردن “تردیدهای ناگریز” طبقات میانی را داشته باشد، و (ه) با تأکید بر انشقاق زیاد در میان نیروهای مسلح رژیم قدیم“.
-
در این جا از لحاظ مفهومی باید بین موقعیت انقلابی و بحران انقلابی تمایز قایل شد. بحران انقلابی به تعبیر دانیل بنسعید شرایطی است که در آن علاوه بر وجود موقعیت انقلابی سوژه تحول نیز دست به نقشآفرینی میزند. این که در رویارویی بین نیروهای برانداز و رژیم مستقر کدام یک پیروز میشوند پیشاپیش نمیتوان از آن سخن گفت همین قدر لازم است که این دو لحظه از توازن قوا و مختصات صفآرایی صحنه را از یک دیگر باز شناخت و بین آنها تمایز برقرار کرد.
-
لحظههای متفاوت شرایط سیاسی نظیر دوران انقلابی، اعتلای انقلابی، موقعیت انقلابی و بحران انقلابی در یک نکته مشترک اند. آن نکته این است که راس نظام آماج حمله مخالفان نظام مستقر قرار دارد از این رو این لحظهها با دورانهایی سیاسی پیشا انقلابی در این نکته از یک دیگر متمایز میشوند.
-
سیر تحول در لحظههای مختلف شرایط سیاسی به تغییرات دوران انقلابی منحصر نمیشود بلکه ما با دو دوره دیگر مواجه ایم که اولی به دوران آرامش و دومی به تعادل قوا معروف اند. در اولی حرکات تودهای وجود دارند و ابدا به معنای سکوت گورستانی نیست، بلکه به معنای این است که این حرکات در چارچوب نظم مستقر رخ میدهند. تعادل قوا به دورانی اطلاق میشود که مبارزه دارد از کادر وضع موجود خارج میشود اما هنوز علیه رژیم موجود کانونی نشده است. از این رو دوران توازن قوای فلج به دورانی اطلاق میشود که رژیم مستقر مشروعیت خود را از دست داده و مردم آن را نمیخواهند، اما مردم نیز توان سرنگونی آن را ندارند. به تعبیر گرامشی کهنه در حال مردن است اما نو از این توان برخوردار نیست که متولد شود. او میگوید:«اینکه طبقه حاکم اجماع را از دست داده است یعنی دیگر “راهبری” نمیکند و فقط با استفاده از زور«مسلط» است، دقیق به این معنا است که تودههایی عظیم از ایدئولوژیهای سنتیاش بریده و دیگر باورشان را به معتقدات پیشین از دست دادهاند. این بحران دقیقا از این واقعیت حکایت دارد که امر کهنه در حال احتضار است و امر نو نمیتواند زاده شود؛ در این دوران فترت، انواع و اقسام علایم بیماری ظاهر میشوند».
-
اگر بخواهیم موقعیت عینی تودهها را صورتبندی کنیم و از مفاهیم عام به سمت شرایط مشخص خودمان حرکت کنیم باید گفت عمق نارضایتی از سیاستها و از موجودیت رژیم اسلامی بیسابقه است و روحیه ناراضی و اعتراضی چشمگیری را متبلور میکند. تغییر در باورهای عمومی و بیمعنا شدن ارزشهای رژیم اسلامی، لاغر شدن پایگاه اجتماعی آن، رشد گرایشها و مخالفان رژیم جلوههای این احتضار رژیم را نمودار میسازند. حالا میتوان با قاطعیت بیشتری گفت که مرزهای رفتاری غالب مردم هیچ سنخیتی با ارزشهای مذهبی و فرهنگی رژیم ندارند و در فضای فرهنگی و ارزشی دیگری زندگی میکنند. مردم از حیث روانی و ذهنی از رژیم اسلامی عبور کردهاند، اما از شبکههای مادی ارتباطی موثر و لجستیک مورد نیاز برای رویارویی بزرگ با جمهوری اسلامی محروم اند. در نتیجه، این روحیه اعتراضی در مقیاس بزرگ از فقدان تشکل و سازمانیابی رنج میبرد و نمیتواند همهی ظرفیتهای خود را به معرض نمایش بگذارد. رژیم اسلامی کماکان به مدد سازوبرگهای سرکوب خود میتواند اردوی مخالفان خود را پراکنده سازد و مانع تکوین یک بلوک ملی– تودهای در مقیاس بزرگ شود. وانگهی اگرچه بالاییها بر سر نحوهی حل بحران با یک دیگر اختلاف دارند، اما بر سر سرکوب اعتراضات تودهای هیچ گونه تفاوت اساسی با یک دیگر ندارند. در شرایط کنونی بر اثر یک رشته عوامل، گرهخوردگی منافع ویژه و در عین حال مشترک بین آنها، و ترس از پیامدهای یک انقلاب، وحدت بالاییها بیش از وحدت پایینیها است. بهعلاوه، در شرایط کنونی نشان چشمگیری از تمرد و عدم اجرای دستورات سلسله مراتب فرماندهی، فرار ردههای پایین در صفوف نیروهای سرکوب رژیم مشاهده نمیشود. هر چند فساد در درون این نهادها لانه کرده و میتواند در توازن قوای دیگری آن را از بنیاد فروبریزد. باید بیاد داشته باشیم که ما در دوره خاصی بسر میبریم که عوامل منفی بیش از عوامل مثبت نقش ایفا میکند. ما در دوره انقلابات رهاییبخش، در دورهی فرداستی گفتمان مترقی و سوسیالیستی بسر نمیبریم. برعکس، در دوره عروج پوپولیسم، بنیادگرایی مذهبی و ارتجاعی و جنبشهای شبه فاشیستی…زندگی میکنیم. نیروهای چپ و مترقی بعد از فروپاشی جوامع نوع شوروی تاکنون نتوانستهاند متناسب با بحران بزرگ سرمایهداری دست به تجدید آرایش زنند، و چشمانداز رهاییبخشی را در انتهای تونل ترسیم کنند. از این رو، هیچ شرایط عینی ناب و خالصی بدون نقش بازیگران سیاسی، بدون بدیل قابل دسترس، بدون روحیه جمعی، فداکارانه برای تحقق آن در پهنهی واقعیت وجود خارجی ندارد. و روحیات خودپرستانه، دستیابی به منفعت شخصی به بهای نابودی دیگران که در شرایط کنونی ابعاد حیرتانگیزی دارد به سهم خود اثرات نامطلوبی بر مبارزات مردمی برجای میگذارد. شرایط سیاسی ایران اما، آبستن رخدادهای سترگی است که نوزاد آن، نه به دنیا میآید نه رو به زوال میرود. شرایط مشابه با ایران را گرامشی چنین صورتبندی کرده است: «این گونه بحرانها موقعیتی را پدید میآورند که در کوتاهمدت خطرناک است، زیرا اقشار گوناگون مردم نمیتوانند، به گونهای یکسان و با آهنگی موزون، خود را بازسازی کنند و با جریان تحولات وفق دهند. … در شرایطی که طبقهی حاکم نتواند بر این بحران غلبه کند و سلطهی خود را مجدداً بر جامعه اعمال کند، بحران بهسوی تعادلی ایستا سوق پیدا میکند. این تعادل ایستا گواه این واقعیت است که نه گروه مترقی و نه گروه محافظهکار، هیچکدام، توان پیروزی ندارند». اگر این توصیف از شرایط عینی جامعه توصیف دقیقی محسوب شود، پرسیدنیست شورشهای دی ماه و آبان ماه را که خصلت تعرض متقابل به ارکان اصلی رژیم را به نمایش میگذارند چگونه باید تبیین کرد. واقعیت این است که دورهبندیهای سیاسی از منطق خطکشیهای سادهگرایانه تبعیت نمیکنند و عناصری از دوره پیشین یا پسین در هر دوره قابل شناسایی است. واقعیت جنبههای متعددی دارد و از مفاهیم لاغر بسی پیچیدهتر و غنیتر اند. معالوصف، تحلیل دورههای سیاسی نمیتواند نسبت به خصلت اصلی دوره معینی به لاادریگری درغلطد و آن را مشخص نسازد. حرکات دی ماه و آبان ماه را باید در دوره بزرگتری از تعادل قوا گنجانید. به سخن دیگر این حرکات خصلتنمای حرکات تودهای در بخشهای مختلف مردم در بازه زمانی دستکم از اعتراضات تودهای سال 88 تاکنون نبودهاند، بلکه خشم ناگهانی مردم در برابر تعرض رژیم به هستی و معیشت بخش قابل توجهی از آنها بوده، که گذار به دوره بعدی را نوید میدادند. آبان ماه البته پدیدهی چندجانبهای بود که ظرفیت و پویایی خاصی را به معرض نمایش گذاشته بود. شورشی که از اعتراض به افزایش قیمت بنزین تا شعارهای ساختارشکنانه، از بهرهگیری اشکال کاملا مسالمتآمیز تا کاربست شیوههای مسلحانه را دربر میگرفت. اگر آبان ماه در یک دوران انقلابی رخ میداد که یکی از مشخصههای آن تداوم و پیوستگی نسبی این سنخ حرکات است میتوانست دودمان رژیم اسلامی را بر باد دهد. وانگهی حرکاتی از سنخ آبان ماه خود میتواند جهشی کیفی در تحول از اعتراضات سیاسی در متن بحران جاری را به دورهای فراهم سازد که مشخصه آن را تحقیر مرگ و تعرض به ارکان رژیم تشکیل میدهد. ابعاد سهمناک سرکوب وحشیانه رژیم اسلامی در قبال تودهی اعتراضی آبان ماه چیزی جز این واقعیت را منعکس نمیکند. اعتراف افرادی نظیر باهنر مبنی بر اینکه «اگر اعتراضات آبان ۹۸ را جمعوجور نمیکردیم، انقلاب میشد»، یا خامنهای پس از سرکوب اعتراضات آبان گفت:«توطئه عمیق وسیع بسیار خطرناکی، نابود شد»، به زبان صریح این نتیجه را مورد تایید قرار میدهد. اگر بخواهیم بهطور خلاصه مختصات شرایط عینی جامعهمان را به تصویر کشیم باید گفت: الف– بالاییها در نزد تودهها در مقیاس بزرگ دیگر از هیچ مشروعیتی برخوردار نیستند، ب– توان و ارادهای برای انجام اصلاحات ندارند، پ–هنوز از سازوبرگ سرکوب نسبتا نیرومندی برخوردار اند، و تا کنون شکاف مشهودی در بین آنها مشاهده نمیشود، ت–پایینیها در ابعاد میلیونی از رژیم اسلامی عبور کردهاند، ث– تودهها اما، از توان براندازی آن برخوردار نیستند، ج– و در افق قابل مشهود نیز نه چشمانداز سیاسی روشنی دیده میشود، و نه شبکهی ارتباطی مستحکمی برای براندازی تعبیه شده است. به یک معنا جامعه در تعادلی منفی بسر میبرد.
-
در توازن قوای سیاسی که حریفان در حال نبرد در شرایط تعادل قرار دارند و هیچیک از آنها نمیتواند جنگ فیصلهبخش را در پیش گیرد رویآوری به جنگ فرسایشی یک استراتژی منبطق با این شرایط است که تلاش دو طرف منازعه برای فرسودن دشمن تا حد فروپاشی، با وارد کردن تلفات مستمر در نیروی انسانی و از کار انداختن روشهای مبارزه پیش میرود. پیروزی در این نبرد معمولاً با جبههای است که از منابع خود حفاظت میکند و نیروهای حریف را فرسوده یا تضعیف و سرانجام از بین میبرد. هم اکنون رژیم اسلامی با تمرکز بر سازمانگران، فعالان و رهبران عملی نهادهای تودهای و مدنی آنها را از کار عمقی یعنی نهادسازی بازمیدارد و از تقویت اردوی حریف جلوگیری میکند. تاکتیک دیگری که در این شرایط میتواند از سوی رژیم بکار گرفته شود تحریک نبرد زودرس است که معمولا به شناسایی نیروهای مخالف و از از بین بردن رهبری آن میانجامد.
-
در ایران بحران ساختاری چه به طور ضمنی و چه به طور آشکار از بدو پیدایش رژیم اسلامی به سبب نابهنگامی آن با الزامات حکمرانی در یک کشور سرمایهداری وجود داشته و امری انکارنشدنی است. به سخن دیگر جمهوری اسلامی از همان ابتدا بحران ساختاری ذاتی چند وجهی را با خود حمل میکرد، که مانع از انطباق آن با جامعه و امکان اصلاح در نظام حکومتی میشود؛ و این بحران با گسلهای دیگری نظیر بحران در روابط منطقهای و عرصه بینالمللی، بحران محیط زیست، بحران مرکز –پیرامون …همراه است که میتواند موقعیت پایینیها را تقویت کند و شرایط رژیم را بسیار شکنندهتر کند. اما خروج از بحران، بیرون از نقشآفرینی بازیگران در صحنه، در جایی در تاریخ ثبت نشده و همه چیز به آرایش، به تدبیر، به چالکی و سیاستهای منطبق با شرایط بستگی دارد. وگرنه انقلاب خاموش از بالا به آسانی میتواند به واسطه انبوهی از امکانات رخ دهد. بزرگترین خطا در نزد نیروهای مخالف رژِیم این است که حریف را در شرایط ثابت و در اوج حضیض در نظر گرفته و امکانات آن را برای خروج از بن بست نادیده بگیرند. در نظرگرفتن پویایی و تحرک بالاییها میتواند از طریق امکانات مساعدی که «سیاست عمق استراتژیک» در منطقه در اختیار او قرار دهد، فرجه مثبتی برای آن بگشاید. یا برعکس، از رهگذر توافق با دشمنان منطقهای یا در اثر عروج جنبش تودهای رژیم اسلامی را وادار کند که بار دیگر جام زهر سر کشد و به«عقبنشینی قهرمانانه» تن دهد و با امریکا و غرب در پارهای حوزهها سازش کند؛ یا پیش از گُر گرفتن غیرقابل برگشت مبارزات تهاجمی تودهها دست به اصلاحاتی در برخی حوزهها در داخل دست زند.
-
عدم دستیابی به نتیجه و ناتوانی در شکست دادن رژیم مستقر، به معنای انقلاب منفعل یا انقلاب بیکنش نیست. انقلاب خاموش یا منفعل از یک سو به ابتکار و توانایی بالاییها در کنترل و نهایتا شکست دادن جنبش پایینیها اطلاق میشود. انقلاب منفعل در نزد گرامشی نوعی انقلاب از بالا است و در برخی شرایط دولت از طریق یک رشته اصلاحات یا جنگهای ملی، بدون آنکه دستخوش انقلاب سیاسی از نوع رادیکال ژاکوبنی شود، مدرنیزه میشود. بنابراین نقطه آغاز انقلاب منفعل در برخی از کشورها مدرنیزهکردن دولت از طریق راهی غیر از انقلاب سیاسی یا از پایین است. وانگهی طبقات حاکم یا دولت به عنوان یک عامل مهم برای تخلیه انرژی انقلابی در آستانهی برآمد انقلابی یا به دیگر سخن در آستانه و لحظهی انتقال در راستای تحول به آن، مُهر خود را بر تحولات اساسی میزنند، و زمینهی پاگیری انقلاب را از بین میبرد. نمونههایی که گرامشی در این باره برمیشمرد نظیر ریزورگیمنتو در ایتالیا، فوردیسم در امریکا، نشان میدهد که بالاییها (نه الزاما حکومتیها) به مدد سازوبرگهای دولتی، بدون مشارکت مردمی میکوشند هژمونی از دست رفته خود را بازسازی کنند. پیشفرض انقلاب منفعل غیاب کنشگری از سوی پایینیها است. از سوی دیگر بنا به ادعای مورتون خوانش دیگری هم از انقلاب منفعل را میتوان در آثار گرامشی سراغ گرفت «به معنای چگونگی تبدیل شدن یک شکل انقلابی دگرگونی سیاسی به یک پروژه محافظهکارانه احیا است که البته با بسیج تودهای شورشی از پایین، پیوند دارد». به تعبیر گرامشی، اینجا سخن از، «این است که “پیشرفت“، بهصورت واکنش طبقات مسلط به طغیانگری گاهبهگاه و نامنسجم تودههای مردم رخ میدهد– واکنشی که شامل “احیاها“یی است که تا حدودی با مطالبات مردم میخوانند و بنابراین “احیاهای پیشرو“، یا “انقلاب–احیاها” یا حتی “انقلابهای خاموش” هستند».
صرف نظر از اینکه این خوانشها از گرامشی تا چه میزان صائب است آنچه برای بحث حاضر حایز اهمیت است توجه به ابتکار و تحرک بالاییها در برون رفت از بحران و تخلیه ظرفیت نهفته تودههای مردم است. به زعم لنین بحرانی وجود ندارد که نتوان راهحلی را برای آن جستجو کرد، و آن را خاکریز آخر پنداشت. از این رو، هر دورهی بحران عمومی – سیاسی، هر مرحله انتقالی و تعادل شکننده و ناپایدار، دوره فعال شدن نیروهای ضدانقلابی نیز به شمار میرود. این که از بین دو نیروی متخاصم کدامیک بر دیگری چیره میشود پیشاپیش نمیتوان گمانهزنی کرد. با این وصف، چیزی در کمین جامعه ما نشسته که نمیتوان شبح آن را ندیده گرفت، و یا نشانههای آن را انکار کرد.
-
برای اینکه از تحقق انقلاب منفعل، یا پروژهی بازگشت سلطنت، یا سناریوهای سیاه دیگر جلوگیری کنیم و در راستای تکوین شرایط انقلابی و برآمد ارادهی تودهای معطوف به منافع بنیادین مردم بکوشیم، نیاز داریم که راهبرد و راهکارهای منعطف و موثری را پیشاروی جنبش مردمی ترسیم کنیم. استراتژی معطوف به سوسیالیسم و تکوین بلوک طبقاتی همچون سوژهی مبارزه برای تحقق آن، البته صرفا از شرایط مشخص استنتاج نمیشود، و ریشه در سطح بنیادیتری از مختصات جامعه دارد، با این وصف، این یا آن دوره سیاسی تحقق آن را مساعدتر و یا دشوارتر میکند و ضرورت طرح آن را عاجلتر میسازد و یا امکان عملی آن را آسانتر میکند. بیتوجهی به شرایط سیاسی سرگذشت کسانی را یادآوری میکند که میدانند چه میخواهند اما نمیدانند با چه کسی و از چه مسیری بدان نایل آیند. اما پیش از آن و برای تحقق این امر، ما نیاز داریم که از این دو مقوله تصور روشنی داشته باشیم و مرزهای آنها را از یک دیگر بازشناسیم. آنگاه بر بنیاد درکمان، بهطور مشخص به مساله نزدیک شویم. استراتژی اساسا یعنی هدایت یک نیروی معین در مجموعه نبردهای مشخص برای رسیدن به هدف مشخص است. استراتژی که در زبان فارسی به معنای راهبرد ترجمه شده است وظیفه دارد نیروی معینی را از مکان و موقعیت مشخصی به مکان و موقعیت دیگری رهبری و هدایت کند. بنابراین استراتژی با هدف تفاوت دارد و شامل نقشه عملهای مشخصی است که به هدف منتهی میشود. استراتژی هدف پرولتاریا نیست، استراتژی هدایت پرولتاریا از نقطه مفروضی به مکان فرضی دیگری است از این رو، هر استراتژی مستلزم وجود مبدا و مقصد معینی است و بدون حرکت از مبدا به مقصد یا بدون مبدا و مقصد، استراتژی بیمعناست. به دیگر سخن، استراتژی بدون انتقال نیرو از مبدا به مقصد معینی وجود خارجی ندارد. از این رو در استراتژی از طراحی و برنامهریزی برای تعیین مقصد و چگونگی رفتن به هدف بهره گرفته میشود، و در تاکتیک از اقدامات خاصی استفاده میشود که قرار است در طول مسیر عملی شوند. تعیین نیرو و تشخیص مسیر دو عنصر بنیادی استراتژی به شمار میرود.
-
اما برای انتقال از مکان مشخص به نقطه مشخص دیگری باید در بستر و زمان مشخصی قرار گیریم. بنابراین با چگونگی و نحوه پیشروی در هر لحظه معین روبهرو میشویم. برای پیشروی در هر لحظه ضروری است ارزیابی روشنی از شرایطی که در آن قرار داریم و از میزان نیروی درگیر در صحنه ارائه کنیم. از اینجا تاکتیک متولد میشود.
-
برای اتخاذ تاکتیک در هر لحظه معین ما نه تنها به ارزیابی روشن از میزان نیروی خودی احتیاج داریم، بلکه علاوه بر آن به توان و نیروی دشمن نیز باید آگاه باشیم. بنابراین در استراتژی عنصر اراده معطوف به دستیابی به هدف حایز اهمیت است، در حالی که در تعیین تاکتیک عنصر عینیت و ارزیابی عینی از توازن قوا. در استراتژی، ذهنیت، اراده عامل و نیروی تغییر تعیین کننده است در حالیکه در تاکتیک عینیت و واقعیت حریفان در حال نبرد. در استراتژی ما با یک نیرو و عامل حرکت سروکار داریم، در اتخاذ تاکتیک علاوه بر نیروی خودی با نیروی دشمن نیز باید مواجه شویم.
-
اگر در استراتژی عنصر خواست و اراده یک نیرو برجسته است، در تاکتیک عنصر توانستن اجرای آن. به قول زندهیاد بیژن جزنی «تاکتیک با امکانات و نیروی بالفعل سروکار دارد و نه با نیروی بالقوه». در استراتژی ارزشها و بایدها غلبه دارد در تاکتیک واقعیت نیروهای در حال نبرد. استراتژی زنجیرهای از تاکتیکهای منفرد به سمت هدف مشخص است بهقول کلاوزویتس «تاکتیکها آموزهی استفاده از نیروهای نظامی در نبرد بودند، و استراتژی عبارت است از فن هدایت نبرد و تطبیق و هماهنگ ساختن آنها برای نیل به هدفهای جنگ»: بنابراین استراتژیست باید جهت کل عملیات جنگ را تعیین کند که با هدف آن مطابقت داشته باشد… او در واقع، در باب آنچه مبارزات منفرد را شکل میدهد تصمیم میگیرد… استراتژیست، به طور خلاصه، باید کنترل کل [صحنه نبرد] را در دست داشته باشد.»
-
تاکتیک وسیلهای است در خدمت استراتژی، استراتژی اما وسیلهای است برای دستیابی به هدف. تاکتیک مقولهای است مربوط به نبرد مشخص و تابعی است از توازن قوای طرفین درگیر در نبرد، نه یک قوه، بلکه قوای دو طرف. در تاکتیک تنها و صرفا عامل و نیروی تغییر مطرح نیست، بلکه عامل و نیروی ضد تغییر و دگرگونی نیز مهم است. در تاکتیک چه میخواهیم در مرکز توجه نیست بلکه چه میتوانیم انجام دهیم در محور اصلی توجه قرار دارد. به قول معروف تمایز بنیادی استراتژی و تاکتیک در این است که «استراتژیک فکر میکنیم، تاکتیکی عمل میکنیم.»
-
از این رو، تاکتیک سخت تختبند شرایط در لحظه است، اما درباره استراتژی میتوان و باید از قبل دست به طراحی زد. درباره استراتژی میتوان بهنحو مشخصتری به طرح مسئله پرداخت در حالی که درباره تاکتیک باید در وضعیت مشخص به مسئله نزدیک شد. درباره تاکتیک میتوان یک رشته ملاحظات نظیر حمله به نقطه ضعف دشمن را مطرح کرد اما اینها رهنمودهایی درباره اتخاذ تاکتیک هستند نه تاکتیک مشخص. تاکتیک را درمتن درگیریها باید اتخاذ کرد بهقول ناپولئون “درگیر میشویم و میبینیم“.
-
تاکتیک نحوه مشخص اجرای عمل در راستای برنامه راهبردی است و مشروط به برآیند دو اراده دوست و دشمن است. به علاوه برآیند اراده طرف در متن شرایطی که در آن بسر میبرند. تاکتیک هدف نیست، حتی تصورکردنی است که در زنجیر حرکتها و تاکتیکهای مشخص، هدف خود را نشان ندهد، اما پیشروی به سوی هدف باید خود را جلوهگر سازد. تاکتیکهایی که در جهت نزدیک شدن به هدف اتخاذ نشوند معنای خود را از دست میدهند. بنابراین جهت تاکتیک به اندازه اتخاذ تاکتیک مهم و دارای اهمیت اند. تاکتیک درست و اصولی تاکتیکی است که جزیی از حلقهی استراتژی و به زنجیرهی تاکتیکهای دیگر مرتبط باشد. تاکتیک درست و اصولی تاکتیکی است که هرگام و در هر مبارزه معین بتواند در خدمت ضربه اصلی به دشمن قرار گیرد. تاکتیک، ضربه اصلی به دشمن اصلی نیست اما ضربهای است در خدمت ضربه اصلی به دشمن اصلی. استراتژی اما متحد کردن ضربات جزیی در یک مجموعه و سازماندهی ضربه اصلی به دشمن اصلی است: هر ضربه موردی، جزیی و فرعی زمانی دارای ارزش است که بخشی از ضربه اصلی باشد. بنابراین نفس ضربه به دشمن اهمیت ندارد جهت ضربه و ارتباط ضربه با نقشه نهایی است که اهمیت دارد.
-
تاکتیک نه با زمان تاریخی، بلکه با زمان حال سروکار دارد، به دیگر سخن، تاکتیکها به طور معمول تاریخ شروع و پایان کوتاهمدتی دارند، و با معیار معینی میتوان میزان موفقیت تاکتیک مشخص را سنجید. اگر برای دستیابی به یک اقدام موفقیتآمیز نه از راه و اقدام درست، بلکه با فعالیت نسنجیده و از کورهراه عبور کنیم بهسادگی درستی و نادرستی اتخاذ تاکتیک مشخص میشود. از باب نمونه، شرکت در یک انتخابات به جای توانمندسازی اراده مستقل تودهای از حاکمیت مستقر، به ایجاد توهم در میان آنها دام بزند، روشن است که چنین تاکتیکی نه در خدمت استراتژی، بلکه مسیر معکوس خود را طی میکند. و سرانجام تاکتیکها فینفسه دارای ارزش نیستند، بلکه از نسبت و رابطهی آن با استراتژی فضیلت و ارزش آن جلوهگر میشود و میتوان آن را خطا یا سنجیده تلقی کرد.
-
دریافت درست از استراتژی و تاکتیک اما هنوز به معنای تدوین خطوط آنها در شرایط مشخص ما نیست. برای این امر درک از این مقولات لازم است اما تحت هیچ شرایطی نباید با راهبرد ویژهای که مُهر و نشان شرایط مشخص جامعه ما را دارد جایگزین شود. خاصبودگی استراتژی در کشور ما ابدا به معنای نفی وجه مشترک آن با سایر جوامع نیست و نباید بدان معنا دریافته شود. چنانکه در برخی محورهای زیر آن را مشاهده خواهیم کرد. استراتژی سوسیالیستی در ایران بدون تکوین یک بلوک طبقاتی معطوف به سوسیالیسم، بدون تعیین مسیر مبارزه تا سوسیالیسم امری ناممکن است. اولی نیروی مبارزه را مشخص میکند، دومی راهی را که این کنشگران سیاسی باید بپیمایند. با عطف توجه به مختصات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی جامعه ما میتوان خطوط عمومی استراتژی را تدوین کرد، اما برای تکوین بلوک طبقاتی یعنی ارادهی سازمانیافته طبقه کارگر و فرودستان همسرنوشت با آن ما به ارزیابی از موقعیت، وزن نسبی و ظرفیت بخشهای مختلف طبقه کارگر، بررسی مشخصات حرکتهای کارگری در شرایط کنونی نیاز داریم، تا بتوانیم دورنمای حرکتهای کارگری را ترسیم کنیم و مسیر راهپیمایی آنان را برای دستیابی به تشکل کارگران روشن سازیم. از این رو ضروری است مختصات هریک از محورهای بالا را روشن نماییم.
الف– طبقه کارگر کلیتی یک پارچه و همگون نیست، و بخشهای مختلف آن با مسایل و مسیرهای متفاوتی به سازمانیابی میتوانند دست یابند. بنابراین برای آنکه بتوانیم تصوری از چشمانداز سازمانیابی مستقل طبقه کارگر داشته باشیم، باید به موقعیت، وزن نسبی هریک از آنها در اردوی عمومی مزد وحقوقبگیران، و نیز ظرفیتهای مبارزاتی و سازمانیابی آنها برای دستیافتن به اراده جمعی مستقل توجه داشته باشیم. در این جا به یک رشته پرسشهای بنیادی اشاره میکنیم که مقدم بر هر طرح استراتژی است و بدون تصور روشن از این واقعیتهای عینی هر سخن اثباتی در این باره از بنیاد مستحکمی برخوردار نخواهد بود. طبقه کارگر ایران از چه بخشهایی تشکیل شده است؟ تعداد واحدهای بزرگ، کمیت شاغلین کارگاههای بزرگ، وزن کارگران بنگاههای کوچک (صنعتی و غیرصنعتی) به چه میزان است؟ ارتش ذخیره بیکاران دارای چه کمیتی است؟ توزیع جغرافیایی کارگاههای بزرگ صنعتی چگونه است؟
ب– همانگونه که مفهوم طبقه کارگر نسبت به کارگاههای بزرگ یک مفهوم کلی است، مفهوم کارگاههای بزرگ نیز نسبت به شاخهها و رشتههای آن یک مفهوم کلی و عام است که اگرچه ارزش تحلیلی دارد اما مستقیما به کار سازماندهی خدمت نمیکند. بنابراین ضرورت دارد که به این مفهوم تعین بیشتری بخشید. چرا که سازماندهی امری است که با مصالح و نیروی مشخص پیوند دارد نه با مفاهیم که وجود عینی ندارند. از اینرو ارائه تصویر دقیق از نوع فعالیت رشتهها و شاخههای کارگاههای بزرگ (نظیر صنایع نساجی، پوشاک و چرم، ذغال سنگ، صنایع مواد غذایی، آشامیدنی و دخانیات، صنایع ماشین آلات، تجهیزات، ابزار و محصولات فلزی، صنایع شیمیایی، صنایع چوب و محصولات چوبی، صنایع کاغذ، مقوا، چاپ و صحافی، صنایع تولید فلزات اساسی) ساختار و وزن آنها اهمیت اساسی دارد. وانگهی برشماری تعداد شاغلین کارگاههای بزرگ کمک بزرگی برای اختصاص نیرو در استراتژی ایفا میکند به همان سان که جایگاه استراتژیک آن کل ساختار اقتصادی کشور. از این رو، در شرایط کنونی برآورد کمیت شاغلان کارگاههای بزرگ، متوسط و کوچک بسیار حایز اهمیت است. وانگهی داشتن یک ارزیابی از تمرکز نیروی کار در بخش خدمات و کشاورزی این تصویر را کامل میکند و درک روشنتری از کلیت طبقه در اختیار ما قرار میدهد.
پ–بر پایهی سالنامه آماری کشور در سال 1395 از کل جمعیت 10 ساله و بیشتر کشور، 4/39 درصد از نظر اقتصادی فعال بودهاند. توزیع شاغلان در یک شاخص اقتصادی 5/31 درصد در بخش صنعت، و 1/49 درصد در بخش خدمات، و 4/19 درصد در بخش کشاورزی، بوده است. «در سال1397 در کل سازمان اجتماعی تولید کشور، نزدیک 4 میلیون و 600 هزار نفر زیر نام «صنعتگران و مشاغل مربوطه» کار میکردهاند. از این شمار کمابیش 3 میلیون و 845 هزار نفر در کل بخش صنایع و معادن و ساختمان کار میکردهاند، که از این گروه نیز 3 میلیون و 817 هزار نفر در بزرگترین زیر گروه صنایع و معادن که به آن بخش «ساخت گفته میشود کار میکنند. بازهم از این شمار، تنها یک میلیون و 259 هزار نفر یعنی 33% کارگران صنعتی(ساخت) یا 4/5% کل کارکنان سازمان اجتماعی تولید، در 13123 کارگاه صنعتی بالای 10 نفر کارکن، کار میکنند… نزدیک به 3 میلیون و 200 هزار نفر یعنی 6/13% کل شاغلان … را کارگران ساده تشکیل میدهند. نزدیک 5/1 میلیون از این گروه کارگران در بخش ساختمان، بیش از 770 هزار نفر در بخش کشاورزی، بیش از 260 هزار نفر در بخش خرده فروشی…5/9% کارگران ساده را کارگر زن یعنی 302000 نفر تشکیل میدهند که 61% آنها در بخش کشارزی به کار مشغول اند…کمیت اردوی کار را میتوان در بخش خدمات نیز پیگرفت و اندازهی آن را نشان داد. آنچه برای بحث ما اهمیت دارد مصالحی است که سوژهی تکوین بلوک طبقاتی را متبلور میکند و از رهگذر آن پیکریابی میشود.
ت–یکی از مشخصات ساختار نیروی کار ایران، اشتغال گستردهی کارگران در کارگاههای خُرد و کوچک است، بهنحوی که وزن و ابعاد این بخش از کارگران با لایهها و اقشار دیگر طبقه کارگر قابل مقایسه نیست. در این زمینه آمار دقیقی در دست نیست محجوب دبیرکل خانه کارگر در سیمنار صنایع کوچک اعلام کرد 98% کارگاههای صنعتی کشور کارگاههای هستند که کمتر از 10 کارگر در آن به کار مشغول اند. طبق آخرین آماری که از سوی محققی که دگرگونی در طبقههای اجتماعی در ایران را مورد پژوهش قرار داده است (67%) کارگران در کمابیش 450000 کارگاه صنعتی زیر 10 نفر کارکن در کارگاههای پراکنده و کوچک در بیش از 800 شهرک صنعتی و دیگر کارگاههای صنعتی و خدمات فنی کوچک کشور کار میکنند. این بخش از کارگران زیر شرایط بسی ناگوار و سخت کار میکنند و نه تنها تحت پوشش قانون کار قرار ندارند و مشمول حمایت سازمان تامین اجتماعی هم نمیشوند، و در کنار استثمار لجام گسیخته، در معرض انواع اجحاف و ستم نیز قرار دارند. خطا است هر آینه اگر تصور کنیم این شرایط نامساعد دامن همین بخش از کارگران را دربر میگیرد. و بخشهای دیگر جنبش کارگری از اثرات نامطلوب آن در امان میمانند. تردیدی نیست که وزن سنگین این بخش از کارگران و عدم تمرکز آن یکی از ضعفهای ساختاری نیروی کار ایران به شمار میرود، با این وصف، تکیه یکجانبه بر این ضعف، و نادیده گرفتن امکانات بالقوه اتحاد این بخش از کارگران و نقش آنها در سازمانیابی طبقه میتواند سبب در جا زدن در وضعیت کنونی شود. باز هم تردیدی نیست که میزان تمرکز این بخش از کارگران نازل است، اما کمیت و وسعت استقرار این بخش از کارگران به اندازه ایران است، بنابراین سازمانیابی کارگران نمیتواند صرفا به بخشهای برنشسته کارگران و کارگاهای بزرگ محدود بماند و به سازماندهی این بخش از کارگران که اساسا نمیتواند در محیط کار سازمان یابند بیاعتنا بماند و در نتیجه محل زیست آنها به امری بنیادی تبدیل میشود. اتحادیه جنبش اجتماعی که مفصلبندی محل کار با محل زندگی کارگران را همچون هسته اصلی هویت خود تلقی میکند یکی از بهترین تدابیر برای سازمانیابی این بخش از کارگران محسوب میشود. و بی توجهی به این امر هر طرح استراتژیک تکوین بلوک طبقاتی را از بنیاد سُست و بیمحتوا میسازد.
ث–سیاست جمهوری اسلامی ایران در چند سال گذشته روند رو به افزایش کالایی و پولی کردن خدمات اجتماعی در حوزهی آموزش و بهداشت بوده است و شرایط معلمان و پرستاران را در برخی حوزهها نسبت به اوایل انقلاب شکنندهتر، ضعیفتر و فقیرتر ساخته است. بنا به گفته رییس مرکز آمار و فناوری ارتباطات و اطلاعات وزارت آموزش و پرورش تعداد کل معلمان و کارکنان، یک میلیون و 13 هزار و 655 نفر است که از این تعداد 481 هزار نفر را معلمان و کارکنان مرد و 532 هزار نفر را کارکنان و معلمان زن تشکیل میدهند. از این تعداد 358 هزار نفر در مقطع ابتدایی، 232 هزار معلم در مقطع راهنمایی و 307 هزار معلم در مقطع متوسطه فعالیت میکنند که 61 هزار نفر دیگر نیز در بخش اداری و آموزش عالی دانشگاه فرهنگیان مشغول به کار خواهند بود.ضمن آنکه تعداد معلمان استثنایی نیز 21 هزار و 500 نفر است.کل دانشآموزان سال تحصیلی جدید 12 میلیون و 242 هزار نفر است که بر اساس مقاطع تحصیلی شش میلیون و 850 هزار نفر در مقطع ابتدایی، دو میلیون و 212 هزار نفر در مقطع راهنمایی و سه میلیون و 270 هزار نفر در مقطع دبیرستان تحصیل خواهند کرد. 11 میلیون و 237 هزار نفر از دانشآموزان در مدارس دولتی و یک میلیون نفر نیز در مدارس غیردولتی تحصیل خواهند کرد. بنا به آماری که سخنگوی وزارت بهداشت در مورد تعداد پرستاران فعال در بخش دولتی ارائه داده، هم اکنون در وزارت بهداشت، مجموعا ۱۲۵۳۶۹ کادر پرستاری شامل کارشناسان پرستاری و پرستاران دارای مدارک بالاتر، فارغ التحصیلان رشتههای اتاق عمل، هوشبری و دارندگان مدارک بهیاری، کمک پرستاری و کمک بهیاری در حال فعالیت هستند. ..۹۰۰۶۱ نفر از این تعداد پرستاران لیسانسیه و با مدرک بالاتر هستند. ۷۸ درصد کادر پرستاری را بانوان و ۲۲ درصد را آقایان تشکیل میدهند. ۵۳ درصد کادر پرستاری به صورت استخدام رسمی و پیمانی، ۲۳ درصد در حال گذرندان دوره طرح و تعهدات و ۲۴ درصد دیگر هم عمدتا به صورت شرکتی و قرارداد خرید خدمت مشغول خدمت هستند. بنا به گفته او بر اساس دستورالعمل سازمان بهداشت جهانی به ازای هر ۱۰ هزار نفر باید ۵۰ پرستار در مراکز درمانی و بیمارستانها مشغول به فعالیت باشند که این آمار حداقل استاندارد است. متأسفانه در کشور به ازای هر ۱۰ هزار نفر جمعیت ۱۹ پرستار در بیمارستانها مشغول به کار هستند که این آمار در مقایسه با کشورهای دیگر مانند قطر با ۱۱۹ پرستار، ترکیه با ۲۴ پرستار و کشورهای اروپایی مانند ایرلند با ۱۵۵ پرستار قابل مقایسه نیست. نیازی به برملا کردن شرایط سخت کاری پرستاران از سوی نیرویهای چپ نیست. همین اعتراف سخنگوی وزرات بهداشت کافیست تا ابعاد هولناک فشار کار بر پرستارانی ایرانی را نشان دهد. اگر از توصیف شرایط سخت معلمان و پرستاران فاصله بگیریم و از حیث سوژه بودن آنها به مساله نزدیک شویم درمییابیم که چه نیروی با ارزشی در صفآرایی فرودستان جامعه ما علیه استبداد و بهرهکشی میتواند وارد میدان شود. هم اکنون مبارزات معلمان از رهگذر شبکههای ارتباطی خود بنبست سازمانیابی سراسری را درهم شکسته و میتواند همچون نقطه امیدبخشی با توجه به ویژگی خاص خود مورد بهرهبرداری لایههای مختلف جنبش کارگری قرار گیرد. وانگهی اگر آنها بتوانند دانشآموزان را وارد صحنه نبرد کنند اهرم فشار آنها در مقیاس بزرگ کارایی خود را افزایش خواهد داد. فراموش نکنیم که نقش معلمان و دانش آموزان در انقلاب ایران اگر از سایر نیروهای اجتماعی بیشتر نبوده باشد، کمتر نبوده است.
ج–در سال 1395 شمار بازنشستگان و مستمری بگیران سازمان تامین اجتماعی بیش از 3 میلیون و 200 هزار نفر بوده است ، بنا به گفته س. اقبال «حدود یازده میلیون نفر از کارگران و مزدبگیران کشور هم هر ماهه به همین صندوق حق بیمه میپردازند. به عبارتی دیگر، بیش از چهل و چهار میلیون نفر از شهروندان ایران دفترچهی بیمهی تأمین اجتماعی در اختیار دارند. در واقع حال و آیندهی بیش از نیمی از ایرانیان به سرنوشت صندوق تأمین اجتماعی پیوند خورده است.» خواستههای بازنشستگان تأمین اجتماعی مبارزه با تورم، همسانسازی حقوق بازنشستگان و مستمری متناسب با هزینهی یک خانوار 4 نفره، پرداخت عیدی. پرداخت بدهی دولت به سازمان تامین اجتماعی، درمان و واکسیناسیون مجانی که مورد تایید معلمان نیز قرار دارد، نظارت بر عملکرد صندوق بازنشستگی است، آزادی تجمع و یک رشته مطالبات دیگر است. تاکنون اعتراضات بازنشستگان به شکل چند موج رخ داده است که از جمله میتوان به تجمع 7 بهمن در 13 شهر به ویژه در مرزبندی با تقلای خانه کارگر در روز 6 بهمن، و ضرورت حرکت مستقل آنها اشاره کرد. در سوم اسفند نیز تجمع اعتراضی سراسری در ابعاد بزرگتری نسبت به تجمع 6 بهمن بازنشستگان و مستمری بگیران برای مطالبات معیشتی در شهرهای مختلف کشور انجام شد آنها خواستهای خود را از طریق کف خیابان با شعارهای«وعده وعید کافیه، سفره ما خالیه»، «از این همه بیداد،. فریاد فریاد»، «همهاش شده کارمون، شعار کف خیابون»،«فقط کف خیابون، به دست میاد حقمون» اعلام کردند، صرفا رزمندگی و فقدان توهم به نهادهای شبهکارگری رژیم را به معرض نمایش نگذاشتهاند، بلکه علاوه بر آن، بلوغ سازمانیافتگی خود را هم جلوهگر ساختند، که حاوی درسهای گرانبهایی است که میتواند به نوبهی خود مورد توجه کارگران به طور عام و واحدهای صنعتی به طور ویژه نیز قرار گیرد.
چ–اگر بپذیریم که هر تلاش جدی برای سازمانیابی مستقل و موثر کارگری فقط در متن مبارزات بالفعل خود کارگران میتواند به نتیجه برسد، درمییابیم که بررسی مختصات این مبارزات از اهمیت ویژهای برخوردار است. برمبنای دادههای موجود (به عنوان نمونه آمارهای مبارزات کارگری در سه سالهای 93، 94، 95) و مختصات حرکتهای کنونی کارگران ایران را میتوان چنین خلاصه کرد: تعداد اعتراضات کارگری در سال 1395 نسبت به سال 94 و همچنین نسبت به سال 93 بهطور چشمگیری افزایش یافت. در طول این سال، کارگران در 653 مرکز تولیدی و خدماتی به اشکال مختلف برای کسب مطالبات خود دست به اعتراض زدند. این رقم نسبت به سال 94 که شاهد اعتراض کارگران در 515 واحد بودیم نشان دهنده افزایش حدود 27 درصدی اعتراضات کارگری است. با توجه به این که در بعضی از مراکز تولیدی و خدماتی کارگران بیش از یک بار بطور دستجمعی دست به اعتراض زدند، بنابراین تعداد اعتراضات کارگری بیش از تعداد مراکزی است که در بالا به آن اشاره شد. در مجموع طی سال گذشته(95) 1264 مورد اعتراضهای کارگری یعنی بهطور متوسط هر روز بیش از 3 اعتراض کارگری به وقوع پیوست. اعتراضها در طول سال، روندی صعودی داشت و در سه ماه پایانی بطور چشمگیری افزایش یافت. اعتراضات کارگری در سالهای بعد با فراز و نشیب تداوم یافت و خاموش نشد. بهعنوان نمونه سال 1398 نیز همچون سالهای پیش با اعتراضات پر شمار کارگری سپری شد. در طول این سال در مجموع 1259 اعتراض کارگری روی داد، یعنی به طور متوسط سه و نیم اعتراض در هر روز. با وجودی که اشکال مبارزه در سطح واحدهای تولیدی رشد محسوس اعتصابات را جلوهگر میسازد، و همبستگیهای طبقاتی دارد از سطح واحد کارخانه فراتر میرود، معهذا در محور مطالبات کارگری عمدتا نه طرح خواستهایی که تعرض به حیطه مدیریت و دولت بلکه عموما پرداخت به موقع دستمزد را کماکان نشان میدهد. وانگهی بخشهای کلیدی اقتصاد ایران نظیر نفت، گاز، پتروشیمی، صنایع خودروسازی پس از وقفههای معینی تازه دارند اعتراضات خود را جلوهگر میسازند. اکثر حرکتهای کارگری برای مقابله با مشکلات و تعرضهایی صورت میگیرند که علل کلان اقتصادی دارند. بهدیگر سخن، غالب مسائلی که حرکتها برای حلوفصل آنها سازمانمییابند، در سطح “واحد اقتصادی ” مربوطه بدون پیوند با دستکم رشته اقتصادی هم خانواده قابل حل و فصل نیست. از همین رو است که درجه موفقیت حرکات کارگری درصد قابل توجهی را نشان نمیدهد. حرکت سراسری معلمان اما در اردوی کار و زحمت طلیعههای حرکات بزرگ را نمودار میسازد که اگرچه در شرایط کنونی از حیث کمی و کیفی ابعاد بزرگی ندارد اما ظرفیت فراتر رفتن از وضع موجود را بهخوبی به مدد شبکه ارتباطی خود نشان میدهد.
ح–مبارزه برای بلوک طبقاتی معطوف به سوسیالیسم، بدون بهرهگیری از شرایط مشخص، بدون توجه به پیکارهای جاری طبقه، بدون استفاده از فرصتهای مساعد برای سازمانیابی تشکل سراسری امری کم اثر بیش نخواهد بود. مبارزات جنبش کارگری در کشور ما یکی از پرتکاپوترین جنبشهای کشورهای منطقه به شمار میرود. اعتصاب کارگران هفت تپه در شرایط بسی سخت نه تنها به وادادگی و تسلیم منجر نشده، برعکس به نقطه امید جنبش کارگری و منبع الهام حرکات کارگری تبدیل شده است. در یک بازه زمانی در چند ماه گذشته کوتاه کارگران در 38 واحد اقتصادی دست به اعتصاب زدهاند که امری بسیار شگفت انگیز محسوب میشود. در این شرایط برخی کارگران را به نبرد موضعی با سرمایه و دولت حامی آن فرامیخوانند و اعلام میکنند «جهت گیری اساسی کارگران در نهایت باید بر پایه جنگ گریلایی پیش برود». برخی دیگر نبرد موضعی را لازم اما کافی نمیدانند و خواهان «سمتگیری راهبردی اعتراضات کارگری: فراروی از مطالبات اخص و اعتراضات موضعی به مطالبات و اعتراضات سراسری و خواهان پیوند نبردهای موضعی کارکران و زحمتکشان با جوانان و تهیدستان، پیوند کارخانه و خیابان، و پیوند نبردهای موضعی با نبردهای سراسری است». برخی به ملزومات اداره شورایی، مالکیت واحد اقتصادی، تصمیمگیریهای جمعی و به طور کلی ضوابط مناسب، تعیین وظایف شورا و تمایز آن با تعاونی کارگری متمرکز اند. تردیدی نیست که تاکیدات هریک از این رویکردها بر عنصر خاصی میتواند امری درست و ضروری در مبارزه کارگری تلقی شود. اما آنچه که محل تاکید این نوشته است فرصت طلایی برای پیریزی تشکل در مقیاس فراکارخانهای است. بی توجهی به این امر در شرایط مساعدی که حالا جنبش کارگری با آن مواجه است گناهی نابخشودنی است. سازماندهی تشکل فراکاخانهای نه از منظر ضرروت همیشگی و به عنوان یک کاستی که همیشه محل توجه فعالان جنبش کارگری بوده است، بلکه از منظر راه دستیابی به آن باید به مرکز توجه فعالان کارگری قرار گیرد. به سخن دیگر بحث بر سر ضرورت تشکل نیست راه رسیدن به آن است. و این امر باید به دستور کار بنیادی جنبش کارگری بدل شود. معیار موفقیت مبارزه کارگران اکنون این نیست که کارگران هفت تپه یا نفتگران در یکی از دشوارترین نبردهای دوران حیات جمهوری اسلامی روسفید در آمدهاند و مایه افتخار ما هستند، و احتمالا بتوانند مانع خصوصیسازی شوند، یا به برخی خواستهای خود دست یابند، بلکه این است که این دستاورد عظیم تا چه میزان میتواند در پیریزی تشکل سراسری سهمی ادا کند. هم اکنون با عنایت به شبکههای ارتباطی، نطفههای مفصلبندی 38 کانونهای مقاومت بهراحتی میتواند بسته شود و در مسیر خود و در دوره آتی با واحدهای اقتصادی گره بخورد. در ایران ایجاد تشکل سراسری کار آسانی نیست ما با یک رژیم بسیار درندهخو و پیچیده مواجهایم که به محض اینکه شرایط اجازه دهد دودمان تشکل مخالفان را درهم میپیچد. بیتوجهی به این هدف مرحلهای و نادیده گرفتن منطق و ملزومات بنای تشکل سراسری چیزی جز سوزندان یک فرصت طلایی در شرایط کنونی نیست. این اقدام یک کار اساسی است و پیشروی تنها و تنها از این مسیر دستیافتنی است و بدون تشکل همه دستاوردهای دیگر پس گرفتنی است. از این رو باید 1- در دورهی پیشارو و آتی همکاری و اتحاد عمل واقعی همه گرایشهای درون جنبش کارگری که دل در گروی ارتقاء منزلت و تامین منافع جنبش کارگری دارند، 2– توجه به مسایل و خواستهای جاری و بیواسطه که هماکنون کانون درگیری جنبش کارگری با کارفرمایان و دولت را تشکیل میدهد، 3– توجه به حلقههای میانی سازمانیابی که هنوز در قامت تشکل سراسری نیستند، اما گام مهمی در راستای تکوین آن به شمار میروند، 4– همکاری تشکلهای برآمده از محل کار و نهادها و تشکلهای مرکب از فعالان کارگری که در خدمت ایجاد تشکلهای پایه و سراسری هستند، 5– و بالاخره، برخورداری از یک رویکرد سنجیده و هدفمند در مسیر این راهپیمایی بزرگ که لحظههای جاری را نادیده نمیگیرد، اما در لحظهها نیز متوقف نمیشود و هدفهای درازمدت را راهنمای گامهای بعدی خود تلقی میکند، در دستور کار مدافعان سوسیالیسم قرار میدهد.
خ– حرکت هم زمان بخشهای مختلف طبقه کارگر تلاش و مبارزات همه بخش های طبقه کارگر برای سازمانیابی مستقل و موثر از اهمیت حیاتی برخوردار است و افت مبارزات هریک از آنها برای روند سازمانیابی مختل کننده است. بنابراین این نگرش که سازمانیابی مستقل صرفا با تکیه بر تلاشهای کارگران بنگاههای بزرگ پیش میرود دیدگاهی نادرست است. بهویژه اگر توجه کنیم که مبارزات کارگران بنگاههای کوچک در شرایط کنونی کشور ما مضمون تدافعی دارد و دارای شرایط شکنندهای است. از این رو، شیوههای سازمانیابی کارگران بنگاههای بزرگ، به همه بخشهای طبقه کارگر قابل تعمیم نیست و تنوع سازمانیابی آن را باید بهرسمیت شناخت. تکوین و تلاش برای ایجاد بلوک طبقاتی بدون گردانهای شناسنامهدار و شرایط خاص هر یک از آنها بدون توجه به جایگاه خاص آنها ناممکن است. در شرایط کنونی گردانهای طبقه کارگر عبارتند از اول– کارگران اخراجی دوم– کارگران قراردادی که وضع شکنندهای دارند بیحقوقی آشکاری را تجربه میکنند، و مدام با خطر فسخ قرارداد که مانند شبحی در پایان هر 3 ماه بر سرشان به پرواز در میآید روبرو اند. و سوم– مبارزاتی که در سطوحی معین برای حمایت از کارگران بنگاههای کوچک و مخصوصا مشمول قانون کار شدن آنها جریان دارد. و بالاخره از همه مهمتر بخش برنشستهی کارگران که از قدرت استراتژیک از کار انداختن چرخهی اقتصاد کشور برخوردارند.
د–جبهه واحد کارگری یک تدبیر راهبردی است، و به معضل تنظیم رابطه کارگران ضدسرمایهداری با کارگرانی میپردازد که در چارچوب وضع موجود مبارزه میکنند. تاکتیک تکوین این استراتژی در این یا آن کشور در این یا آن لحظهی مبارزه طبقاتی میتواند متنوع و مختص هر کشور معین باشد؛ اما گوهر این طرح همانگونه که مارکس در مانیفست گفته است بحثی ناظر بر تنظیم رابطه کمونیستها با سایر بخشهای طبقه، یا به سخن دقیقتر تنظیم بخشهای مختلف خود طبقه متمرکز است، و اساسا این طرح راهبردی ریشه در مانیفست دارد. نه بهمثابهی تدبیری برای یک جامعه معین، یا یک مقطع از مبارزه طبقاتی، بلکه اساسا برای مبارزه در چارچوب سرمایهداری، علیه سرمایهداری و برای رفتن به فراسوی آن خصلت عام و استراتژیک دارد. بر پایهی همین دریافت بود که گرامشی انعطاف برخورد لنین در تغییر رویکرد او از جنگ مانور به جنگ موضعی را مصداق جبهه واحد میداند. او میگوید:«به نظر من ایلیچ فهمید که باید جنگ مانوری را که در سال 1917 در شرق به پیروزی بهکار کرفته شد، به جنگ موضعی تبدیل کرد که تنها شکل ممکن{مبارزه} در غرب است…بهنظرم فرمول«جبهه متحد» هم چیزی جز این نیست». ايده جبهه واحد کارگری ايدهای است مطلوب و تدبيری است عليه فرقهگرايی در درون جنبش کارگرى. ايده جبهه واحد کارگری تنها ايدهای مطلوب نيست بلکه علاوه بر آن ايدهای است که در محدوده جنبش کارگری امکان عملی دارد و با تمهيداتی ميتوان آن را از عرصه طرح به قلمروی عمل در آورد. اين طرح ميتواند به سهم خود در خدمت سازمانيابی طبقه قرار گيرد و در حل يکی از ضعفهای بزرگ پيکار طبقاتی در ايران كمك كند. اين طرح را نمیتوان در یک فرم ویژه محدود کرد و آن را تجلی جبهه واحد کارگری تلقی کرد. هم اکنون همکاری بین شرکت واحد، هفت تپه، کانون مستقل معلمان، بازنشستگان، کمیته هماهنگی و پیگیری…چه در شکل رسمی خود و چه به شکل ضمنی میان آنها میتواند تبلور جبهه واحد کارگری در کشور ما به شمار رود. ایجاد شبکهی ارتباطی بین فعالان این نهادها میتواند حقلهی مقدم ارتباط واقعی و حرکت مشترک آنها در آینده نزدیک بدل شود. و سرانجام بیانیهی تشکلهای مستقل کارگران، بازنشستگان و معلمان پیرامون حداقل مزد سال ۱۴۰۰مرکب از سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه، سندیکای کارگران شرکت کشت و صنعت نیشکر هفتتپه ، کانون صنفی معلمان اسلامشهر، گروه اتحاد بازنشستگان، کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکلهای کارگری، اتحاد بازنشستگان، شورای بازنشستگان ایران، اتحاد سراسری بازنشستگان ایران، کمیته پیگیری ایجاد تشکلهای کارگری ایران باید تجلی مشخص این ایده گِرد یک تم در شرایط کشور ما بهشمار آورد.
ذ– تکوین بلوک طبقاتی بی اعتنا به نقش فرودستان و حاشیهنشینان و ایجاد پیوندهای مستحکم با بخش برنشسته طبقه کارگر واحدهای اقتصادی امری ناممکن است. در ایران اگر نگوییم محل زیست کارگران و فرودستان از محل کار آنها اهمیت کمتری ندارد دستکم باید بگوییم به اندازهی آن از اهمیت برخوردار است. محل زیست آنها محل تلاقی با بیکاران، زنان بیکار و خانهدار است و هر آینه اگر این نیروی عظیم در تشکلهای منعطف سازماندهی شوند قدرت چانهزنی کارگران واحدهای اقتصادی را به مراتب افزایش میدهد. محیط زندگی(محله) مکانی است که کارگران از روند تولید وارد محیط زندگی میگردد. محیطی که تلاقیگاه استراحت، فراغت، تفریح، خانواده و بازتولید نیروی انسانی به شمار میرود. کارکرد همین عوامل است که سرنوشت کارگران را با بخشهای دیگر طبقه پیوند میدهد و زمینهی اتصال آنها را فراهم میآورد. یک نمونه درخشان از هم سرنوشتی خانوادههای کارگری، اهالی محل و کارگران هفت تپه را میتوان در حرکت سندیکای هفت تپه سراغ گرفت. نمونهای که نشان میدهد امروزه سازماندهی تشکل طبقاتی نمیتواند بر محل کار منحصر بماند و سایر بخشهای طبقه را در بر نگیرد. و 20 حرکت حمایتی از سوی خانوادههای کارگری در سال گذشته نشان میدهد که اتکا به نیروی خود بدون توجه به کسانی که با کارگران هم سرنوشت اند چرخه شکست حرکات آنها مداوم تکرار میشود و راهی به بیرون از وضع موجود را نشان نمیدهد. ما به جای شیفتگی به اشکال مبارزاتی رادیکال باید دست به سنگربندی تودهای در محل کار و زندگی اردوی فرودستان بزنیم.کاری سخت و دشوار که اجر و پاداش فوری در انظار همگان دربر ندارد. ترديدى نيست كه هر بخش از جنبش كارگرى قبل از هر چيز و پيش از هر چيز از منافع صنفى، بىواسطه و رستهاى خود حركت مىكند. ناديده گرفتن اين حقيقت آب در هاون كوبيدن است. اگر هر بخش از جنبش كارگرى هميشه و در هر شرايطى صرفا و فقط از منافع رستهاى، صنفى و مختص به خود حركت كند، و منافع مشترك، و عمومى كل كارگران را ناديده بگيرد، حتى نمىتواند از منافع ويژه خود به خوبى دفاع كند. در بعضى شرايط و در موقعيتهاى خاصى ايجاب مىكند كه بخشهاى مختلف كارگران علاوه بر مبارزه براى منافع ويژه خود از منافع همديگر نيز دفاع کنند. اين پديده در جنبش كارگرى به “حركات حمايتى” موسوم هستند و كيفيت نوينى از آگاهى كارگرى را منعكس مىكنند. حركات حمايتى در جنبش كارگرى در شرايط كنونى اهميت وافرى دارد. حركات حمايتى قبل از هر چيز بيان همبستگى كارگران است. در حركات حمايتى است كه هر بخش و لايه از كارگران احساس مىكند كه تنها نيست بلكه اگر در پيوند با ديگر كارگران قرار گيرد تحولى در شرايط موجود ايجاد كند. اما اهميت حركات حمايتى را نمىتوان صرفا در مساله همبستگى محدود كرد. بلكه نقش آن فراتر مىرود. حركات حمايتى قواى طبقه كارگر را متحد مىنمايد و توان مقابله رژيم را تجزيه مىكند. واقعيت اين است كه در هر حركت حمايتى رژيم ناگزير است نيروهاى خود را تقسيم كند و در چند جبهه به نبرد بپردازد. بنابراين اگر حركات حمايتى در جنبش كارگرى گسترش يابد، امكان پيروزى در هر جبهه نبرد براى هر بخش طبقه كارگر افزايش مىيابد. حركات حمايتى با توان سركوب رژيم نسبت معكوس دارد. يعنى افزايش آن، كاهش قواى دشمن را به دنبال مىآورد. هر حركت حمايتى علاوه بر خصوصيات فوق، موقعيت نيروهاى حمايتكننده را نيز تقويت مىنمايد. هر نيروى حمايتكننده ضمن تقويت نيروهاى حمايتشونده، موقعيت خود را نيز مستحكم مىكند. از اين رو حركات حمايتى را نبايد پشتيبانى يكطرفه يك بخش از كارگران از بخش ديگر قلمداد كرد. اين حمايت منجر به تقويت كل اردوى كار و زحمت مىشود. بنابراين براى غلبه بر وضعيت تدافعى كنونى لازم است بخشهاى مختلف اردوى فرودستان از يكديگر حمايت و پشتيبانى كنند. اگر پرستاران دست به مبارزه مىزنند معلمان نبايد خاموش بنشينند. اگر كارگاههاى بزرگ دست به مبارزه مىزنند كارگاههاى كوچك بايد از طريق گردآورى نيرو نه در اماكن كار بلكه در محلات كار از آنها حمايت كنند، زحمتكشان و زنان خانهدار بايد وارد ميدان شوند و در محيط زندگى كارگران پشتيبانى آشكارى از آنها به عمل آورند. كارگرانى كه در معرض اخراج قرار دارند بايد توسط بيكاران حمايت شوند و شاغلان نيز بايد اشكال مختلف حمايت از بيكاران را در دستور كار خود قرار دهند. حمله به يك بخش از اردوى كار و زحمت، حمله به كل اردوى ما بايد تلقى شود. تضعيف يك شاخه از جبهه ما موجب تضعيف شاخههاى ديگر مىگردد.
ر– تکوین نهادهای تودهای در ایران با عطف توجه به توازن قوای تاکنونی نمیتواند عمدتا علنی باشد، بلکه برعکس عمدتا از مجاری فراقانونی میتواند پدید آید. از این رو یک رویکرد متناسب با شرایط ایران نمیتواند سطوح مختلف سازماندهی(مخفی، نیمهعلنی و علنی) را نادیده بگیرد. پس بحث صرفا نمیتواند بر سر نوع تشکل سراسری(اتحادیه یا شورا) کانونی شود بلکه مهمتر از آن استراتژی ساختن نفس تشکل مساله مرکزی ما محسوب میشود. تکوین تشکلهای تودهای در ایران، علیرغم همه موانع میتواند از هم اکنون و در زیر سرکوب جمهوری اسلامی، آغاز شود و با موفقیت پیش برود که اثرات درازمدت آن بسیار فراتر از عمر جمهوری اسلامی خواهد بود. زیرا سنگبنای سنگربندی استراتژیک طبقاتی کارگران و زحمتکشان خواهد بود. (منظور ما از سازمانیابی “مستقل” اساسا استقلال از نهادهای دولتی و وابسته به دولت است، و از سازمانیابی “موثر” اساسا به اثر گذاری در مقابله با معضلاتی است که در ایران امروز خصلت کلان اقتصادی دارند، یعنی سازمانیابی مورد بحث ما سازمانیابی در سطوح فراکارخانهای و معطوف به تشکیلات سازی سراسری است).
ز– حرکتهای فرودستان در محیطهای زیستشان از اهمیت اجتماعی برخوردار اند، و بازتاب سیاسی گستردهای دارند. در واقع برخی از این حرکتها در سالهای گذشته (مانند شورش بزرگ محلات فقیرنشین چند شهر بزرگ در دهه 1370) وضع انفجاری فرودستان کشور را به نمایش میگذارند و نموداری از رزمندگی آنها بهشمار میروند. تاکتیک اعتراض خیابانی در دی ماه و آبان ماه از سوی فرودستان جامعه ما دو نقطه عطف در سیر حرکات این جنس از مبارزات محسوب میشوند که لرزه بر ارکان رژیم انداخته بود. کاربست این نوع تاکتیک (مبارزه در کف خیابان)، نقش موثری در افشای رژیم و سلب مشروعیت از آن، تقویت اعتماد به نفس و خودباوری آنها ایفا میکند. معهذا این تاکتیک، نه میتواند بهتنهایی در هر شرایطی پیروز شود، نه صرفا از این راه میتوان رژیم اسلامی را به عقبنشینی وا داشت. وانگهی رژیم اسلامی میتواند از طریق بسیج و سازماندهی پایهی دستگاه نظامی– اداری خود و بخش معینی از مردم مستاصل و نیازمند، کارآیی این شکل از مبارزه را تا حد قابل ملاحظهای خنثی سازد. بنابراین استفاده از اشکال دیگر مبارزه، نه در تقابل با تاکتیک تظاهرات خیابانی، بلکه همچون مکمل و در کنار آن میتواند و باید مورد استفاده اردوی کار و زحمت قرار گیرد. شکاف بزرگ در جنبش جاری ناهمگامی و ناموزونی بخشهای بزرگی از فرودستان معترض است که دارای جهتگیری ساختارشکنانه اند با کسانی که افق و آماج اصلی آنها در زمین ثابت میرزمند. مفصلبندی مبارزات این دو بخش و حمایت آنها از یک دیگر یکی از معضلات مهم استراتژی مبارزه در کشورمان محسوب میشود. فراتر از آن با قاطعیت میتوان گفتن که تکوین بلوک کارگران با فرودستان میتواند همان نقشی را در انقلاب آتی ایفا کند که شکلگیری بلوک روحانیت– بازار با حمایت حاشیهنشینان در انقلاب بهمن بازی کرده است. خط راهنمای ما در این باره باید به میدان آوردن حداکثر نیرو در مبارزه به جای تکیه یکجانبه بر شعارهای رادیکال بدون لجستیک کافی باشد. متناسب با بسیج سیاسی و متناسب با ضربآهنگ تضعیف قوای دشمن میتوان هم خواست جنبش و هم اشکال مبارزه را رادیکالیزه کرد. اما بدون تعبیه سنگربندی تودهای رادیکالیزه شدن مصنوعی شعارها میتواند به ضد خود تبدیل شود.
شکلگیری تشکلهای تودهای برای تکوین بلوک طبقاتی معطوف به سوسیالیسم لازم است، اما با آن یکسان نیست. بلوک طبقاتی بدون پلاتفرم روشن که بر ستیز کار و سرمایه استوار است و برای الغای نظام سرمایهداری مبارزه میکند از معنای خود تهی میشود. پلاتفرمی که میبایست مختصات آن را در جایگاه خود روش کرد. وانگهی مبارزه طبقاتی بدون پیوند با پیکار برای دموکراسی، الزامات هژمونی طبقه کارگر را در مبارزه علیه استبداد سیاسی و نظام بهرهکشی ناممکن میسازد. ایران کشوری است که تلاقی گاه انواع شکافها، گسلها، نابرابریها است. جامعهای بسیار پیچیده، تودرتو که بهرهکشی در قلمروی اقتصادی با انواع نابرابریهای سیاسی–حقوقی، ایدئولوژیک درهم تنیده شده و ابعاد آنها را از محدودهی خاص آن بسیار بغرنجتر کرده است. از این رو، تکوین جنبشهای بزرگ و تودهای کارگری، زنان، ملیتهای ایران، مدافعان محیطزیست، جوانان… مساله مرکزی و بنیادی مدافعان آزادی و سوسیالیسم را تشکیل میدهد. اما هر یک از این جنبشها سوداها و هدفهای خاص خود را پی میگیرند. پس پرسش این است چگونه میتوان پیرامون محور مشترک در عین حفظ آماج هر یک از آنها، این جنبشها را علیه دشمن گرد آورد و حول یک پلاتفرم ایجابی بسیج کرد. بدون پاسخ روشن سیاسی، بدون گامهای عملی حول این مساله بنیادی نمیتوان از هژمونی بلوک طبقاتی معطوف به سوسیالیسم سخن گفت. ایجاد پیوند عملی در بین این مبارزات، و پرداختن گرهگاهای نظری آن امری بسیار حایز اهمیت است که مجال دیگری میطلبد.