روزا لوکزامبورگ یکی از بزرگترین رهبران تاریخ جنبش سوسیالیستی ، 150 سال پیش در لهستان در سال 1871 بدنیا آمد. در جنبش انقلابی لهستان شرکت کرد و بعنوان رهبر سیاسی بی نهایت با استعداد به جنبش کارگری اروپا در آلمان راه یافت، و از سال 1890 نیروی پیش برنده شاخه انقلابی سوسیالیسم آلمانی شد.
در جزوه رفرم اجتماعی یا سوسیالیسم؟که اولین بخش آن در سال 1899 به چاپ رسید، مبارزه با آنانی در حزب سوسیال دمکرات آلمان را بر عهده گرفت که انقلاب را رد کرده و به جای آن تمرکز بر ر فرمهای تدریجی سرمایه داری از طریق پارلمان و کار اتحادیه ای را جایگزین میکردند.
برنشتاین چهره برجسته در درون جریانی که آن روزها بعنوان “رویزیونیست” مشخص می شد. در کتاب ” پیش شرط های سوسیالیسم و وظایف سوسیال دمکراسی” استدلال میکند که سرمایه داری همانگونه که رشد و گسترش می یابد بر بحرانهایی که مارکس آنها را مشخص کرد، غلبه می کند و چشم انداز پیشرفت دائمی و مسالمت آمیز بسمت سعادت و کامیابی جهانی را افزایش می دهد.
روزا لوکزامبورگ بر خلاف نظر برنشتین، در مورد فائق آمدن سرمایه داری بر تناقضات و بحرانهای خود ، استدلال میکرد که با توسعه سیستم ، این تناقضات تشدید خواهد شد. دوره رشد و شکوفایی تجربه شده در آلمان در آخرین دهه های قرن نوزدهم، فقط آرامش قبل از طوفان بود. زمان زیادی از استدلالات روزا لوکزامبورگ نگذشته بود که تناقضات ذاتی این سیستم دوباره بروشنی آشکار شد. در این دوره با تمرکز بیشتر صنعت و افزایش رقابت بین دولتها برای بازارها و منابع، بحران عمیق تر و گسترده تر از هر زمان دیگری شد.
یک دهه بعد، با شعله ور شدن جنگ جهانی اول در سال 1914 ، درستی نظر روزا لوکزامبورگ به وضوح آشکار شد. رویای رفاه و کامیابی جهانی سرمایه داری، یک شبه جایگزین کابوس کشتار وسیع در جبهه های جنگ شد. فراتر از آن برخورد رهبران حزب سوسیال دمکرات در پارلمان بود که تمامی اصول تثبیت شده ضد نظامی گری خود را به نفع رای به بودجه جنگی، به زباله دان انداختند، و همچنین درک و بینش درست روزا را نشان داد که میگفت رفرمیست ها به جای تغییر سیستم، نهایتا خود به وسیله آن تغییر میکنند.
از نظر لوکزامبورگ ” کسانی که در تضاد با تسخیر قدرت سیاسی و انقلاب اجتماعی، خود را مدافع روش اصلاح قانونی معرفی میکنند : برای همان هدف بطور واقعی، راه آرامتر ، ملایم تر و آسوده تری را انتخاب نکرده بلکه هدف دیگری را دنبال میکنند “. ادعای اصلاح طلبان در دستیابی به یک جامعه سوسیالیستی در بلند مدت، هنگام مواجه با جنگ و وحشیگری بی سابقه، جای خود را به دفاع کم و بیش سر راست از نظم موجود داد.
روزا لوکزامبورگ در جزوه اعتصاب توده ای در1906 بار دیگر جریان رفرمیست درون حزب سوسیال دمکراتیک را مورد حمله قرار داد. این بار درک از بالا و بوروکراتیک آنها از جنبش سوسیالیستی را در تضاد با ایده مارکس از انقلاب ” بعنوان ” خود رهانی طبقه کارگر، در تقابل می بیند.
این جزوه پس از اولین انقلاب روسیه در سال 1905 نوشته شد. حوادث روسیه با موجی از شور و شوق در جنبش سوسیالیستی اروپای غربی مورد استقبال قرار گرفت، بویژه اینکه اعتصاب توده ای کارگران رل اصلی را در انقلاب ایفا کرد، که به چپ های درون حزب سوسیال دمکرات و اتحادیه ها اعتماد به نفس میداد.
اشتیاق جدید در بین کارگران در مورد اعتصاب توده ای، برای رفرمیست های حزب سوسیال دمکرات و رهبران اتحادیه ها موجب نگرانی عمیق بود. از نظر آنها این بر خلاف همه قواعد بازی بود – چرا که مرز میان خواسته های سیاسی که قلمرو انحصاری حزب است و حوزه های اقتصادی که مسئولیت اتحادیه ها می باشد را تیره و تار میکند و خطر فراتر رفتن مبارزه از مسیر به دقت ترسیم شده رفرم را به دنبال داشت.
برای بسیاری از رهبران اتحادیه ها، پارلمانتاریست ها و مقامات حزبی، رشد تشکل اتحادیه ای و پیشروی فعالیت های پارلمانی حزب سوسیال دمکرات به خودی خود هدف و آخر خط بود. از نظر رفرمیست ها اعتصاب، صندوقهای مالی را تهی میکند ، خطر برانگیختن خشم دولت سرمایه داری را در بر دارد، و میتواند سبب اقدامات تنبیهی شود که اختلال در فعالیت های اتحادیه ای را بوجود می آورد، از دید آنها اعتصاب توده ای تا آنجائی و درجه ای ممکن است مفید ولازم باشد که از سوی رهبران، با تاکتیکی به دقت طرح شده و با احتیاط ، در زمان مناسب و شرایط درست بکار گرفته شود. میتوانیم مشابه بسیاری از همین طرز برخوردها و نگرش ها و بدتر را در رهبران امروزی ببینیم.
در مخالفت با رفرمیست ها ، لوکزامبورگ میگوید: اعتصابات توده ای سرکش و انقلابی 1905 در روسیه، سرچشمه جنبش سوسیالیستی را به ما یاد آوری میکند . از نظر او قدرت جنبش، نه در ماشین غول آسای بوروکراسی اتحادیه ها یا در مانور های به دقت فکر شده جناح پارلمانی حزب سوسیال دمکرات، بلکه در خود- فعالیتی کارگران در مبارزه قرار دارد.
برای لوکزامبورگ، شرکت مستقیم کارگران در مبارزه، کلید پیشروی جنبش کارگری در هر دو بعد اقتصادی و سیاسی بود. رابطه بین مبارزات اقتصادی کارگران برای دستمزد و شرایط بهتر و مبارزه برای به پیش بردن اهداف سیاسی جنبش کارگری،رابطه ای دو طرفه و متقابل است که بر هم تاثیر میگذارد : ” پس از هر موج اوج گیری فعالیت سیاسی ، زمین باروری بر جای می ماند که از آن هزاران مبارزه اقتصادی سر بر می آورد. خلاف آن نیز صادق است. تداوم مبارزه اقتصادی کارگران علیه سرمایه، در هر وقفه از مبارزه سیاسی، جنبش کارگری را تقویت می کند.”
رفرمیست ها برای نگه داشتن شکافی تند و تیز بین دو حوزه اقتصادی و سیاسی ، خواهان جدائی آنها از یکدیگر و مسدود کردن پویایی رابطه متقابلاً تحکیم کننده این دو حوزه که جنبش را همچون یک کل تقویت میکرد، بودند. بعلاوه در تداوم تاکید مارکس که سرنگونی سرمایه داری و ساختن جامعه سوسیالیستی فقط بر پایه خود فعالیتی کارگران امکان پذیر است، لوکزامبورگ مسیری را ترسیم کرد که در آن ،اعتصاب توده ای به پیشروی سیاسی و تشکیلاتی طبقه کارگر کمک میکند. سر بر آوردن خود بخودی شوراهای روسیه در حوادث سال 1905
روشن ترین تصویر را در این زمینه ارائه داد ، و نشان داد که حتی مو شکاف ترین و درگیر ترین احزاب یا رهبران اتحادیه ها نمی توانند جایگزین تجربه توده های کارگر در مبارزه باشند.
از اینرو وظیفه حزب انقلابی، تعیین مسیر یا طرحی مقرر شده که کارگران باید مطیعانه برای دستیابی به سوسیالیسم آنرا دنبال کنند، نیست. بلکه شرکت و در گیر شدن در مبارزات روزمره کارگران و گسترش تجربه سیاسی همراه و در کنار آنان است، که به تنهایی پایه های رهبری را در دوره انقلابی فراهم می کند.
از آنجائی که لوکزامبورگ از معدود افرادی در آلمان بود که با شهامت و با صدای رسا علیه جنگ و کشتار در جبهه ها اعتراض کرد، بیشتر سالهای عمر خود را پس از آغاز جنگ جهانی اول از 1914 تا انقلاب نوامبر 1918 در پشت میله ها و زندان گذراند. در جزوه ای موسوم به “جونیوس پم فلت” که در زندان د ر سال 1915 نوشت ،تصویری روشن از انتخابی که بشریت در آن سالها با آن روبرو بود را ترسیم کرد: ” یا پیروزی امپریالیسم و فروپاشی همه بشریت مانند روم باستان ، خالی از سکنه ، ویرانی ، تباهی – قبرستانی بزرگ، و یا پیروزی سوسیالیسم که به معنای مبارزه فعال آگاهانه پرولتاریای جهانی علیه امپریالیسم و روش جنگی اش می باشد.
لوکزامبورگ به روشنی امپریالیسم را بخشی از منطق اصلی سرمایه داری می دید که نتیجه اجتناب ناپذیر آن جنگ بود. هر چند سخنان او در بحبوحه قتل عام جنگ جهانی اول نوشته شد ، سرنوشت امروزه بشریت را نیز در صورتی که بین چین و ایالات متحده جنگی آشکار رخ دهد، به ما یاد آوری میکند.
تراژدی زندگی لوکزامبورگ این است که زمانی به ضرورت جدایی از حزب سوسیال دمکرات آلمان و ایجاد سازمانی کاملا انقلابی پی برد ، که خیلی دیر بود. ضعف چپ انقلابی در زمان جنگ به معنای این بود که در مبارزات سرنوشت ساز پس از جنگ در سالهای 1918- تا 1923 ، انقلابیون همیشه در حال دویدن برای رسیدن بودند، و رهبران سوسیال دمکرات و سایر نیروهای مرتجع در آلمان، زمان لازم برای تجدید گروه را داشتند. هزینه واقعی این شکست را تاریخ بعدی آلمان نشان میدهد که چگونه با سرعت زیادی به سوی فاجعه دهه های 1930 و 1940 شتافت.
لوکزامبورگ خود در شب 15 ژانویه 1919 همراه با رفیقش کارل لیبکنشت به قتل رسید. آنها از رهبران اصلی جنبش انقلابی کارگران، ملوانان و سربازانی هستند که جنگ جهانی اول را به پایان رساندند و کل نظام سرمایه داری آلمان را با تهدید سرنگونی مواجه کردند. لوکزامبورگ به دستور فردریک ابرت رهبر سوسیال دمکرات ( مدعی سوسیالیست ) بوسیله نیروهای فاشیستی شبه نظامی موسوم به “فری کورپس” دستگیر شد. با قنداق تفنگ جمجمه اش را در هم شکستند و جنازه اش را در کانال لندهل برلین انداختند.
قتل روزا لوکزامبورگ و لیبکنشت ضربه بزرگی به امیدهای فوری طبقه کارگر آلمان و جهان بود. اما میراث لوکزامبورگ به عنوان یک فعال انقلابی و نظریه پرداز براحتی نمی توانست از بین برود و همچنان پا برجاست. نظراتش، چه در رابطه با مساله رفرم در برابر انقلاب، اهمیت اعتصاب توده ای، یا تهدید بشریت توسط بربریت جنگ های امپریالیستی، امروزه مثل همیشه مرتبط و درست است.
در سالهای اخیر، تعداد فزاینده ای از جوانان به سمت سیاستهای ضد سرمایه داری سوق داده می شوند. اما درست مانند دوره لوکزامبورگ درک های متناقض و چالش برانگیزی از سوسیالیسم و استراتژی پیشنهادی برای رسیدن به دنیای بهتر وجود دارد. بسیارانی امروزه در راستای خط مشابه با دست راستی های سوسیال دمکرات آلمان در سال های منتهی به جنگ اول جهانی میگویند که باید از ایده انقلاب دست کشید و فقط به مبارزه برای معامله بهتر برای کارگران و فقرا در چارچوب سرمایه داری بسنده کرد. پیروی از توصیه های سوسیالیست های اصلاح طلب، سرنوشتی در نهایت متفاوت و یا بهتر از نوع قتل عامی که از سال 1914 به بعد اروپا پشت سر گذاشت را رقم نخواهد زد . هیچ چیز اساسی در رابطه با سرمایه داری در این مدت تغییر نکرده است.
گرایش سرمایه داری به فرو رفتن در بحرانها است. بحرانها عمیق تر شده و بسط و توسعه می یابد. اگر گرایش امپریالیستی بین چین و ایالات متحده در برهه ای از زمان به درگیری مستقیم منجر شود نتیجه اش برای بشریت حتی ویرانگر تر از مورد جنگ جهانی اول است. بعلاوه نگرانی امروزه بشریت فقط تهدید ویرانی اقتصادی و جنگ نیست ، بلکه همچنین تهدید بالقوه موجود، بحران جهانی زیست محیطی و تغییرات اقلیمی نیز می باشد که مسبب اصلی آن سیستم سرمایه داری، رقابت بیرحمانه و گسترش و انباشت نامحدود و مهار ناپذیر آن در کسب سود می باشد که نابودی طبیعت و صدمه های غیر قابل بازگشت به محیط زیست را فراهم کرده است
انتخابی که امروز با آن روبرو هستیم چیزی کمتر از آنچه لوکزامبورگ در مواجهه بشریت در اوج جنگ اول جهانی اول می دید، نیست. آیا تداوم سیستمی که بشریت را از فاجعه ای به فاجعه دیگر سوق میدهد را می پذیریم ؟ یا از این سیستم و مدافعان آن ( حتی آنهائی که گویا ظاهرا در صف ما هستند) فاصله خواهیم گرفت و مسیر انقلاب را در پیش میگیریم ؟ آیا می خواهیم صرفا یک نسخه تا حدی دوستانه از سرمایه داری را بدست آوریم، یا برای جامعه و اقتصادی که بطور دمکراتیک و جمعی توسط کارگران کنترل شود مبارزه خواهیم کرد، جامعه ای که در آن ظرفیت ها و منابع عظیم بشریت در قربانگاه بازار قربانی نخواهد شد، و میتواند به بازیابی رابطه آسیب دیده ما با طبیعت و تامین چیزهائی که برای داشتن یک زندگی مناسب و معقول نیاز داریم، تبدیل شود؟
برای غلبه بر بربریت سرمایه داری ، امروزه بیش از هر زمان دیگری نیاز به نوعی سیاست انقلابی روشن ، سازش ناپذیر داریم که زندگی و اندیشه روزا لوکزامبورگ نمونه آن است.