نوزده بهمن امسال، از خلع سلاح پاس گاه ژاندارمری سیاه کل در حومه ی شهرستان لاهیجان، پنجاه سال می گذرد. اقدامی سیاسی ـ نظامی و زودهنگام، از موضع ناچاری و پس از لو رفتن گروه تدارکاتی شهر، به قصد رهائی ایرج نیری، سپاهی دانش روستای سیاه کل و رابط شهر و جنگل، از بازداشت گاه پاس گاه ژاندارمری!
رفقای گروه جنگل بنای آن داشتند که تمام زمستان را تا بهار آینده، یعنی بهار سال هزار و سیصد و پنجاه، در امر خودسازی، شناسائی و تدارکات سپری سازند و در فصل بهار، گشت زنی در روستاها و عملیات نظامی علیه پاس گاه های ژاندارمری را آغاز نمایند. اما با لورفتن تصادفی گروه تدارکاتی شهر و بازداشت بیش ترین شمار آنان، که می بایستی پشتوانه ی دراز مدت گروه جنگل و مبارزه در روستاها باشند و سرایت دامنه ی لورفتن ها به رابط شهر و جنگل، که بازداشت وی، توسط پاس گاه ژاندارمری سیاه کل، به توصیه ی ساواک را در پی دارد، یورش بدون درنگ، برای رهائی رفیق بازداشت شده توسط پاس گاه، در دستور کار قرار می گیرد و اگر چه در رهائی وی ناکام می مانند اما عملیات آنان به اعتبار تسلیم بدون قید و شرط پاس گاه و خلع سلاح پاس گاه، بدون تلفات جانی موفقیت آمیز است.
آن چه که این موفقیت و این یورش ناگهانی را در روز روشن، میسر می سازد، کاهش شمار ابواب جمعی پاس گاه است. زیرا که فرمانده پاس گاه و چند تن از ژاندارم ها، به بهانه ی انتقال رابط بازداشت شده، به ساواک، یا ژاندارمری لاهیجان، پاس گاه را ترک می نمایند و رفقای جنگل با توجه به آماده گی رزمی و فزونی شمار خود، به آسانی بقیه ی آنان را دستگیر و خلع سلاح می نمایند. درجه دار معاونت پاس گاه هم پس از آن که یک گلوله به پای راست اش شلیک می کنند، با آنان کنار آمده، کلید انبار اسلحه و سویچ جیب ژاندارمری را در اختیارشان می گذارد و چون جیب کذائی روشن نمی شود، چند نفر از روستائیانی که به عنوان شاکی و متشاکی، یا طرفین دعوا، در پاس گاه گرد آمده اند، خودرو را هول می دهند تا روشن شود و رفقا سلاح های مصادره شده را با جیب پاس گاه، تا یکی از مخفی گاه های خود، حمل می کنند.
پس از خلع سلاح پاس گاه، به سه، یا چهار دسته تقسیم شده، با توجه به آشنائی و شناخت نسبی خود از منطقه، پراکنده می شوند. اما شدت سرما، و فزونی میزان برف، مانع از تحرک زیاد و جا به جائی آنان شده، هر دسته، به نوبه ی خود، در محاصره ی انبوه ماموران اعزامی هنگ ژاندارمری گیلان و تحت کنترل بودن راه های جنگلی، توان مانور رزمی و گریز از منطقه را از دست می دهند. با جان باختن دو تن از یک گروه و مجروح شدن، رفیق علی اکبر فراهانی، فرمانده گروه جنگل، از دسته ای دیگر، پس از چند شبانه روز، از شدت سرما و گرسنه گی و تنگ شدن حلقه ی محاصره، به روستائیان پناه می برند و روستائیان با خودداری از پناه دادن و یاری رساندن به آنان، جدای از این که از موضع ترس باشد، یا از موضع هم کاری با رژیم شاه، ورود آنان را به ژاندارم ها خبر می دهند، یا خود، دست به کار شده، به بازداشت آنان می پردازند.
بی گمان خلع سلاح پاس گاه ژاندارمری سیاه کل را نه گونه ای که دیرتر به عنوان یک عملیات نظامی شاخص ارزیابی شد، و نه به عنوان آغاز مبارزه ی مسلحانه، که از مرز گروه های کوچک و پراکنده، فراتر نرفت، که به عنوان تجربه برای اتخاذ شیوه ای دیگر، از تداوم مبارزه سیاسی دوران پهلوی باید ارزیابی نمود. تدارکی سازمان یافته، در مقیاسی کوچک، توام با رشادت، بی باکی، تحرک و جان بازی، طی اقامت طولانی در جنگل و جنگ و گریز چند روزه، در برابر انبوهی از نفرات مجهز هنگ ژاندارمری گیلان، پای داری در برابر سرما و گرسنه گی، و پس از بازداشت، مقاومت درخشان در برابر شکنجه و دفاع ایدئولوژیک در دادگاه های دربسته نظامی، که در مجموع انگیزه ای شد برای پیوستن نسل نوینی از مبارزان سیاسی دانش جو و دانش آموخته گان عالی، به این سبک مبارزه!
اما به گونه ای که در طی این پنجاه سال ادعا شده، آیا تسخیر پاس گاه ژاندارمری سیاه کل را به عنوان یک اقدام سیاسی ـ نظامی، آن چنان که رفیق جزنی نامید و هم چنان از جانب طیف گسترده ای از همه ی مدعیان وراثت سیاه کل، آوازه گری می شود، می توان رستاخیز و حماسه خواند و از رستاخیز سیاه کل، یا حماسه ی سیاه کل نام برد و در کنار حماسه ی اسطوره ای کاوه آهنگر، یا قیام سرخ جامه گان(جامگان) تحت رهبری بابک خرم دین نشاند. یا این که ناآگانه نینوائی دیگر، و عاشورائی دیگر، از آن برپا داشت.
در برخورد با این روی داد پنجاه ساله، هنوز هم در ادبیات سیاسی، کلنجار پایان نیافته و دو دیدگاه متناقض شاخص است. دیدگاه ستایش برانگیز فدائی گری، در برابر دیدگاه کینه توازانه ی هواداران شیخ و شاه!
همه ی جناح بندی های فدائی، از از چپ، چپ، تا راست، راست، گروه هایی که هم چنان خود را چریک های فدائی خلق و پی رو مشی احمدزاده می دانند تا اکثریت توده ای، و طیف پراکنده ی اقلیت، پی رو خط جزنی، همه یک زبان به ستایش می پردازند، و از آن، به نام رستاخیز سیاه کل، یا حماسه سیاه کل یاد می کنند. هر کدام هم به نوبه خود، خود را تنها وارث فدائی می دانند و از این روز به عنوان روز تاسیس سازمان خود یاد می کنند. حال آن که تاسیس سازمان چریک های فدائی خلق، به سه ماه، پس از این روی داد، یعنی به اردی بهشت ماه سال پنجاه، و در پی اتحاد سازمانی بقایای گروه جنگل، با گروه پویان احمدزاده بر می گردد. تاریخ تاسیس اکثریت و اقلیت هم که به انشعاب خرداد سال پنجاه و نه بر می گردد. اما اگر گروه بندی های فدائی، به ویژه اکثریتی ها، هم چنان سیاه کل را برجسته می سازند و نه اتحاد دو جریان بقایای گروه جنگل و گروه پویان آحمدزاده، به همان جنگ مشی دیرینه ی احمدزاده، جزنی بر می گردد.
هواداران شیخ در ادبیات نوشتاری، شنوداری و تصویری خود، با برجسته ساختن مبارزات مذهبی علیه رژیم شاه، تلاش دارند نقش مبارزاتی طیف چپ و به ویژه هواداران مشی مسلحانه را ناچیز جلوه دهند و طیف پادشاهی، از سلطنت طلبان مشروطه خواه، تا شاه الهی ها، هر کدام به گونه ای مزورانه علیه آن و همه ی کومونیست ها قلم فرسائی می کنند، عربده می کشند، به ناسزاگوئی می پردازند و چپ را مسول سرنگونی رژیم شاه می دانند. البته هنگامی که از سیاه کل و یا مخالفت چپ با حکومت پهلوی دم می زنند و گر نه، گاه و بی گاه با بزرگ نمائی از نقش شاه، پاچه اربابان انگلیسی و آمریکائی را گاز می گیرند که شاه در برابر آنان ایستاده بود.
اما به باور من، جدای از جنگ و جدل های درونی و بیرونی، امروزه نقد جریان سیاه کل و یک دهه جنبش چریکی و روی آوردن مبارزان سیاسی به قهر و به باور خود، قهر انقلابی، از هر زمانی مبرم تر است. آن چه که این ضرورت را مبرم می سازد، به تشابه نسبی شرایط کنونی جامعه ایران، با شرایط آستانه ی جنگ چریکی زمان شاه، بر می گردد. به ویژه پس از سرکوب شدید جنبش مبارزاتی سال های نود و هفت، و نود وهشت، و ترس عمومی ناشی از سرایت ویروس کورونا، یاس عمومی گسترش یافته و امروزه، این صدا، در میان نسل جوان و یا دست کم در میان بخشی از آنان، از هر زمان دیگری طنین اندازتر است که می باید دست به سلاح شد. زیرا جمهوری اسلامی هم مثل رژیم وابسته به امپریالیسم شاه و شخص خامنه ای، مثل محمدرضا، سخن دیگری، جز سخن سلاح نمی شنود. و آن انحراف اصولی که در فرایند مبارزاتی ده ساله ی پایانی رژیم شاه پدید آمد و با به بی راهه کشاندن جنبش مبارزاتی مردم، میدان را برای تاخت و تاز روحانیت و اسلام گرایان باز گشود، امروزه به گونه ای دیگر خودنمائی می کند و چه بسا نظام شبه فاشیستی خشن تری وارث این نظام پوسیده گردد.
سیری در روی دادهای پیش از سیاه کل، نشان می دهد که این واقعه را نباید استثنائی ترین واقعه ی دوران ستم شاهی تلقی نمود. زیرا به موازات گروه جنگل، به عنوان بازسازی شده ی بقایای گروه جزنی ـ ظریفی که در تلاش برای دست یابی به سلاح، دو سال پیش از روی داد سیاه کل، به دام عباس علی شهریاری نژاد، توده ای پیشین و ساواکی پسین افتادند، همان گونه که اشاره شد، پا به پای آنان، گروه پویان احمدزاده و به موازات هر دو گروه، و پنهان از آنان ، مجاهدین خلق در مقیاس بزرگ تری دست اندر کار آموزش ایدئولوژیکی و اعزام نیرو به لبنان برای آموزش نظامی و تدارک سلاح بودند.
گروه پویان ـ احمدزاده، هم که به نوبه ی خود، در تدارک عملیات چریک شهری به جذب نیرو می پرداختند، شکل گرفته بود و یک فقره مصادره ی موجودی یکی از بانک ها را در حساب خود داشتند. همین طور گروه مائوئیستی رهائی بخش ها، به نوبه ی خود، مصادره ی موجودی یکی از شعبه های بانک ایران و انگلیس و تلاش ناکام برای گروگان گیری سفیر آمریکا، در تهران را به حساب خود نوشته بودند و قصد داشتند در برابر آزادی وی، آزادی زندانیان سیاسی را میسر سازند.
اما چرا رفقای جنگل، از شکست مبارزه مسلحانه ی مردم کوردستان به رهبری، مهندس شریف زاده از دانش آموخته گان دانش کده ی فنی تهران و ملاآواره، ازمبارزان قدیمی حزب دموکرات چیزی نیاموختند و توجه نداشتند هنگامی که مبارزه ی مسلحانه تحت پوشش پشتیبانی نسبی مردم، بدون پشتوانه ی برون مرزی ناکام می ماند، در غیبت پشتیبانی مردمی و غیبت پشتوانه ی برون مرزی، چه بردی خواهد داشت[i].
اگر خلع سلاح پاس گاه سیاه کل، مقدمه ی خلع سلاح ده ها پاس گاه دیگر، یا آغازگر یک جنگ حتا کوتاه مدت دهقانی و یا توده ای، در محدوده ی استان گیلان می شد، رستاخیز و حماسه نامیدن آن و بزرگ داشت آن معنای دیگری پیدا می کرد. اما با اندوه فراوان، از آن جا، که این حرکت، بیگانه با توده ها، بیگانه با روان شناسی توده ای، بیگانه با مناسبات اجتماعی و دامنه خواست های طبقاتی، نمی توانست هم آهنگی داشته باشد، پشتبانی توده ای را بر نینگیخت و موجد حرکت های مشابه نشد. از این زاویه، می باید یک اقدام شکست خورده و شاید هم دیرهنگام خواند. زیرا اگر دو دهه پیش از این، که بساط خان خانی و ارباب و رعیتی گسترده تر و خشن تر بود، روی می داد، چه بسا زمینه طبقاتی می یافت و از جانب بخشی از دهقانان و روستائیان پشتیبانی می شد. در شرایطی که پس از رفرم نیم بند اصلاحات ارضی، روستائیانی که نسق زراعی را از دست دادند در حال کوچ و یا تدارک کوچ به شهرها بودند، امید بستن به آنان خیال خام بود.
تسلیم بدون مقاومت شماری از رفقای جنگل در برابر روستائیان و یا ژاندارم ها، بی نیاز از چون و چرا، اعترافی بود شجاعانه، دایر بر شکست کلیت این اقدام، شکستی، که رفیق فراهانی بر زبان جاری ساخت و دوبار تلاش ناکام آتی رفقای فدائی خلق پس از این روی داد، برای تکرار آن، یک بار در جنگل های مازندران در تابستان و پائیز سال پنجاه، و بار دیگر در روستاهای لرستان، طی سال های پنجاه و دو، و پنجاه و سه، در تائید شکست جنگل بود. تلاش های ناکامی که در جریان تدارکات، با شکست مواجه شد و به بهای اسارت چندین رفیق و جان باختن چهره های برجسته ای هم چون دکتر هوشنگ اعظمی، حسن نوروزی و یوسف زرکار یزدی تمام شد. چه زیبا گفته اند “آزموده را آزمودن خطاست”.
اما اگر رفقای فدائی در دوران شاه نتوانستند سیاه کل دیگری برپای دارند و با پرداخت چند قربانی از فشار نیروهای امنیتی در شهرهای بزرگ، به ویژه، تهران و کرج بکاهند، پس از انقلاب، رهبران اتحادیه کومونیست ها، تحت نام سربداران، در پرتو مشارکت در جنگ برون مرزی در خوزستان و پیش از آن، در پرتو جنگ داخلی در کوردستان، به جمع آوری سلاح و مهمات و آموزش دویست، تا دویست و پنجاه نفر پرداختند و چند تیم عملیاتی را در جنگل های مازندران، سازماندهی نمودند که اگر چه، از دید جاسوسی حزب توده و اطلاع رسانی به رهبران جمهوری اسلامی پنهان نماند، آما چون جدی گرفته نشدند، توانستند در ششم بهمن ماه سال هزار و سیصد و شصت، یازده سال پس از سیاه کل، با آماده گی رزمی و اصل غافل گیری، پس از بستن جاده ی هراز، با حمله مسلحانه به شهر آمل و خلع سلاح و کشتن شماری از نیروهای رژیم از پاسداران کومیته و سپاهی تا نیروهای انتظامی، بخشی از شهر را به کنترل خود در آورند. اما در برابر نیروهای اعزامی رژیم، از دیگر شهرهای مازندران و گیلان، با تلفات سنگین و اسارت زیاد از پای درآمدند. جالب این که هواداران اکثریت که پس از پنجاه سال هنوز هم دم از سیاه کل می زنند و نوزده بهمن را روز تاسیس سازمان فدائی می دانند، بنا بر ادعای خود، دوش به دوش پاسداران جمهوری اسلامی، در سرکوب سربداران مشارکت نمودند.
رهبران اتحادیه کومونیست ها، با این قمار بزرگ، مرتکب همان اشتباه رفقای جنگل شدند. آنان که به پشنوانه ی ذهنی، هواداران بنی صدر، رئیس جمهور برکنار شده، با حمله به شهر آمل، بنا داشتند، شهرهای شمال کشور را یکی پس از دیگری آزاد سازند، نمی دانستند و یا نمی خواستند درک کنند که رای یازده میلیونی بنی صدر صوری است.
شماری از اندامان و هواداران سازمان مجاهدین خلق و دیگر گروه های چپ، از دو استان گیلان و مازندران، در تابستان و پائیز شصت، زیر فشار مداوم بگیر و به بند پاس داران، به جنگل های گیلان و مازندران روی آوردند. اما جنگل برای آنان، حتا پناه گاه موقتی برای چند هفته پنهان شدن و مصون ماندن از بازداشت نبود، تا چه رسد به تبدیل شدن جنگل به پای گاهی برای حمله متقابل و ایجاد یک جبهه ی رزمی!
ناکام ماندن تلاش های پس از سیاه کل در این واقعیت متجلی است که جنگل های شمال ایران، منطقه ی محدودی را در بر دارد، نه چندان پوشیده است که نیروی در خور توجهی در آن پنهان شود، و نه روستاها و شهرک های زیادی در بر دارد که یک گروه پارتیزانی امکان مانور جنگ و گریز داشته باشد.
بی نیاز از استدلال، رفقای گروه جنگ برای شهادت[ii]، یا برای حماسه سازی، یا برپائی عاشورای کومونیستی به جنگل روی نیاوردند. بر مبنای ارزیابی آنان از مناسبات طبقاتی حاکم بر جامعه ی روستائی کشور، اصلاحات نیم بند شاه، پاسخ اصولی به مساله ی ریشه دار دهقانی و مناسبات ارباب و رعیتی، نداده، دهقانان، به ویژه دهقانان گیلان که پیشینه ی مبارزاتی دروان کوچک خان را در حافظه ی خود دارند، می توانند در برپائی یک جنگ درازمدت چریکی، ایفای نقش داشته باشند. جنگ چریکی درازمدت، به قصد ایجاد یک جبهه ی انقلابی سراسری، برای براندازی رژیم وابسته به امپریالیسم پادشاهی و در پرتو آن، برقراری جمهوری دموکراتیک خلق!
اگر الگوی جنگ دهقانی برای طیف مائوئیست های ایرانی برون مرزی، از سازمان انقلابی، تا حزب کارگر ـ دهقان توفان و اتحادیه کومونیست ها، الگوی چینی و محاصره شهرها توسط روستاها، و فتح شهرها با نیروی اعزامی از روستاها بود، یا اگر برای سازمان مجاهدین خلق، جنبش آزادی بخش الجزایر، و یا سازمان الفتح الگوی مبارزاتی تلقی می شد؛ رفقای جنگل، به کوبا و جنگ پارتیزانی در کوبا نظر داشتند. جنگ چند ساله ای که پیروزی مردم کوبا به رهبری برادران کاسترو، و ارنستو چه گوارا را با خود داشت. اگر چه تلاش های آتی پس از انقلاب کوبا، برای برپائی کوبایی دیگر، یا ویتنامی دیگر، به رهبری چه گوارا، در پرتو برپائی جنگ دهقانی در کوهستان های جبال آند، در بلیوی و پیش از بلیوی، در جنگل ها و روستاهای کنگو، با شکست مواجه شد.
اگر چه نظام دیکتاتوری وابسته به امپریالیسم پادشاهی در ایران، با نظام دیکتاتوری وابسته به امپریالیسم باتیستا در کوبا، شباهت هایی داشت، اما مناسبات طبقاتی در این دو کشور از بنیاد متفاوت بود و این الگوبرداری، زمینه ی مادی چندانی نداشت. زیرا نه رژیم شاه، هم چون رژیم باتیستا، یک رژیم منزوی و ناتوان بود، نه دهقانان ایرانی، به ویژه برنج کاران، یا چای کاران شمال کشور، مشابهت چندانی با توتون کاران، یا کشت کاران نیشکر کوبائی داشتند، و نه، نظام سرمایه داری نسبتن پیش رفته ی ایران شاهنشاهی، در خور سنجش با کوبای نیمه مستعمره ی ـ نیمه فئودالی تحت حکومت باتیستا، یا الجزایر تحت استعمار فرانسه بود.
اگر الگوی گروه جنگل را کوبا تلقی کنیم، الگوی گروه پویان ـ احمدزاده، “جنبش توپامارو” و جنگ چریک شهری در کشور کوچک اورگوئه، و موقعیت توپاماروها در مونته ویدو، پایتخت این کشور آمریکای جنوبی بود و رفقا پنهان نمی ساختند که به آمریکای جنوبی و به تزهای انقلاب در انقلاب رژیس دوبره نظر دارند که تهران و چند شهرستان دیگر کشور هر کدام به نوبه ی خود، می تواند مونته ویدوی دیگری باشد.
در دهه ی هفتاد، الگوبرداری از جنگ چریک شهری به شیوه ی کشورهای آمریکای لاتین، اختصاص به ایران و مبارزان ایرانی نداشت. گرایش شاخصی از کومونیست های ترکیه، انکارا و استانبول را آماج ترورهای روزانه ساختند. گروه بادرـ ماینهوف در آلمان غربی در شرایطی که امکان تبلیغ و ترویج مارکسیتسی و سوسیالیستی داشتند با برپائی تشکلی به نام راف(R A F )، به فعالیت زیر زمینی، گروگان گیری و ترور چهره های شاخص مالی و اقتصادی روی آوردند. در شرایطی که حزب کومونیست ایتالیا بزرگ ترین حزب، کومونیست اروپای غربی بود و تا 36 در صد آرای پارلمانی را به خود اختصاص می داد، بریگارد سرخ دست به سلاح شد. جمهوری خواهان کاتولیک در ایرلند شمالی و استقلال طلبان باسک در اسپانیا هم، هر کدام به نوبه ی خود، به تقلید از توپاماروهای اورگوئه و دیگر گروه های چریکی، آمریکای لاتین، به جنگ چریک شهری، ترور و گروگان گیری روی آوردند. اگر چه چریک های فدائی خلق و مجاهدین، که دیرتر از فدائیان به عملیات پرداختند، به سبب محدودیت های ارتباطی و مکانی، نتوانستند به گروگان گیری و بهره برداری از امتیاز گروگان گیری، برای کسب محبوبیت در میان توده ها روی آوردند.
هر چند شرایط سرکوب آریامهری و اختناق پلیسی در روی آوردن دو جریان فدائی و مجاهد، به مبارزه مسلحانه را نمی توان نادیده انگاشت و طی دو دهه، یک دهه خونین حکومت نظامی و یک دهه حکومت پلیسی، عرصه بر مبارزان سیاسی کار، و کنش گری سیاسی تنگ تر می شد، در سوق دادن این گروه بندی ها، به مبارزه مسلحانه ایفای نقش داشت، اما بی گمان دست آورد مبارزاتی ملت بزرگ چین، ویتنام، و کره در برپائی جنگ دهقانی و بلوک بندی کارگر ـ دهقان و اتحاد با خرده بورژواها و بورژوازی ملی در برپائی جبهه های خلقی، علیه امپریالیسم، بی نیاز از تعبیر و تفسیر، وسوسه انگیز بود. و در شرایطی که اخبار مبارزه مسلحانه، از خاور دور، تا خاورمیانه و شمال آفریقا و از آمریکای لاتین تا جنوب آفریقا، فضای جهانی را در بر می گرفت، نمی توانست در کشوری که با کودتای آمریکائی بیست و هشت مرداد، همه ی دست آوردهای دهه ی پس از شهریور بیست و مشروطیت را باخته است بی تفاوت بماند.
همه ی جریان هایی که در ایران، ترکیه، ایتالیا و آلمان به مبارزه مسلحانه روی آوردند، دو عامل را نادیده انگاشتند. پشتیبانی توده ای درون مرزی، و پشتبانی برون مرزی، جنگ جویان ویتنامی، ویت مینه و ویت کنگ، هم از پشتیبانی توده ای برخوردار بود و هم از کومک های شایان توجه چین، شوروی و دیگر کشورهای سوسیالیستی، جبهه ی آزادی بخش الجزایر، هم از پشتیبانی توده ای برخوردار بود، هم از یاری رسانی بی دریغ جمال عبدل ناصر رئیس جمهور مصر، چند کشور عربی و اتحاد شوروی پیشین، مبارزان فلسطینی هم به نوبه ی خود از پشتیبانی توده های فلسطینی و عرب در لبنان و اردن برخوردار بودند. اگر جمهوری خواهان ایرلند شمالی و باسک به سهم خود طی مبارزات مسلحانه دست آوردی داشتند، به دو فاکتور یاد شده بر می گردد که گروه بندی های ایرانی از هر دو محروم بودند.
با این همه، از آن جا که ملاک حقیقت و شناخت عمل است، نمی توان خود را فریب داد که روی آوردن نسلی از روشن فکران ما به مبارزه ی مسلحانه جدا از توده ها، به قصد آگاه ساختن توده برای برداشتن سلاح در فرایند یک دهه مبارزه با شکت رو به رو شده و نمی توان به کتمان آن پرداخت و ما به عنوان خط چهارم در جنبش کومونیستی ایران و “سازمان راه کارگر” آتی، چهل و دو سال پیش از این تحت عنوان مشی مسلحانه ی جدا از توده ها، به نقد کشیدیم و پیش از ما حزب توده و دیگر جریان های سیاسی کار بدان پراختند، به تفسیر فدائی یا مجاهد، به گونه ای که در این پنجاه سال ادعا می شود، مشی مبارزاتی جدا از توده ها نبود و با مشی تروریستی در دیگر کشورها، از جمله آلمان و ترکیه، یا در صدر مشروطیت، که ترور ناکام محمدعلی شاه، و ترور اتابک اعظم در مقام نخست وزیری و آخوند بهبهانی از رهبران مذهبی مشروطیت را به ثبت رساندند و با مشی تروریستی فدائیان اسلام، تحت رهبری نواب صفوی که در طی دو دهه پس از شهریور بیست، ترور احمد کسروی، دو تن از نخست وزیران شاه، و ترور ناکام دکتور(دکتر) حسین فاطمی روزنامه نگار وشخصیت مترقی جبهه ی ملی و یار دکتور مصدق را در حساب خود دارند، یا با گروه قتله منصور، نخست وزیر دیگر شاه، تفاوت ماهوی داشت که دسته ای را تروریستی، و دسته ای را انقلابی تلقی کنیم.
شاید خودداری ورزیدن رفقای جنگل، از برقراری تماس با روستائیان ریشه در این حس نومیدی داشت که روستائیان دیرباور ایرانی، به این زودی جذب مبارزه نخواهند شد. به ویژه آن که عملیات نظامی در یکی از استان های کشور سازماندهی شد که دهقانان و روستائیان آن، نسبت به دیگر مناطق کشور، وضعیت معاش به تر و مناسب تری داشتند و این رفقا، پس از استقرار در منطقه، می باید در می یافتند که اقدام نظامی در کوتاه مدت و میان مدت، فاقد زمینه توده ای و کسب پشتیبانی توده ای در گیلان است. امر مهمی که به درستی برای گروه پویان ـ احمدزاده، واضح بوده و آنان نسبت به موفقیت آن تردید داشتند.
هنگامی که به گذشته بر می گردیم و کارنامه ی یک دهه تلاش گروه های روشن فکری برای کاربرد تاکتیکی سلاح را با نگاه امروزی بنگریم، و پاسخ زمان را مد نظر داشته باشیم، به این برداشت نزدیک خواهیم شد، که برخاستن امواج چریکی، به ویژه جنگ چریک شهری، اگر چه یک زمینه ی تاریخی داشت و در جریان انقلاب مشروطیت، جنبش جنگل به رهبری کوچک خان، دوران پس از شهریور بیست، و اقدامات تروریستی جناحی از حزب توده، در کنار تروریست های فدائیان اسلام را می توان برشمرد، اما بیش از زمینه ی تاریخی، یک کالای وارداتی بود، برگرفته از جنبش های برون مرزی، از تجربه ی انقلابی کوبا و الجزایر، تا فلسطین و یمن جنوبی، که به عنوان کالای وارداتی چندان مناسب حال و هوای کشور ما و آرایش طبقاتی جامعه ی ما، نبود و اعزام یک گروه به جنگل، حمله به پاس گاه ژاندارمری سیاه کل، و ترور مهره های چندی از کارگزاران، نظامی، انتظامی و امنیتی رژیم شاه و یا مشاوران نظامی یا امنیتی امریکائی، در طی هشت سال پس از روی داد سیاه کل، در آرایش طبقاتی و بینش مبازاتی طبقاتی و سازماندهی صنفی ـ طبقاتی، یا حزبی، در مجموع نقش بازدارنده داشت.
با شکست طرح جنگل و ناکامی در پیوند با روستائیان و شعله ور ساختن مبارزه ی دهقانی به شیوه ی قهرآمیز و جنگ طبقاتی، که تنها در چهره ی رویاروئی با ماموران نظامی و امنیتی رژیم می توانست متجلی باشد، بقایای گروه جنگل به رهبری رفیق حمید اشرف، فرایند اتحاد با رفقای گروه پویان ـ احمدزاده را که پیش از سیاه کل اغاز شده بود، شتاب بخشیدند و با انتشار بیانیه ی پیوند این دو جریان مبارز، “چریک های فدائی خلق”، که دیرتر با پیشوند سازمان هم مزین شد، “سچفخا” را بنا نهادند و بدین ترتیب یک سازمان کومونیستی مسلح و پای بند به مبارزه مسلحانه، بر محور، “هم استراتژی، و هم تاکتیک”، در بهار سال هزار و سیصد و پنجاه تولد یافت. سازمانی که بر آن بود در پرتو هژمونی سلاح، و کاربرد سلاح به عنوان ابزار اصلی مبارزاتی هم تاکتیکی و هم استراتژیکی، سازمان مسلح رهبری کننده ی انقلاب دموکراتیک خلق، برای سرنگونی رژیم شاه و گذار سوسیالیستی را تامین نماید، که به این اعتبار هم جنبش مسلحانه را شکست خورده باید تلقی نمود.
در پی روی داد سیاه کل، به موازات اتحاد دو جریان تشکیل دهنده ی چریک های فدائی، گروهی با ایدئولوژی التقاطی اسلامی ـ سوسیالیستی هم که دیرتر خود را مجاهدین خلق نامیدند، به آموزش ایدئولوژیکی، کار تدارکاتی و سازماندهی خود، سرعت بخشیدند و در رقابت با کومونیست(کمونیست) های مسلح وارد کارزار شدند. اگر چه این گروه هم پیش از انجام عملیات ضربتی، متحمل تلفات سنگینی شدند و مانند فدائیان رهبران برجسته و کادرهای اولیه را از دست دادند، اما با روی آوردن صدها تن از مبارزان انقلابی، به ویژه شمار در خور توجهی از دانش جویان و دانش آموخته گان دانش گاه ها و مدارس عالی کشور، به هر دو جریان چریک شهری، جای تلفات ناشی از بازداشت ها و اعدام های ضربتی و کشتارهای خیابانی را در طی پنج سال و تنها پنج سال پر می سازند و نه بیش تر.
اگر چه با آوازه گری گسترده و ادعای تثبیت مبارزه مسلحانه در محیط های آموزش عالی و روشن فکری، برای تداوم مبارزه چریکی و تقویت صفوف مبارزاتی که زیر ضربات پلیسی تشدید می شود، تداوم می یابد اما از سال پنجاه و سه، تردید نسبت به مشی چریکی، در هر دو جریان، به درون خانه های تیمی راه می یابد.
در درون سازمان مجاهدین خلق با جای گزینی ایدئولوژی مارکسیستی، به جای ایدئولوژی التقاطی متکی بر اسلام شیعی و جامعه بی طبقه ی توحیدی، و در درون سازمان فدائی، در پی انتشار نوشته ی جزنی، با جای گزینی خط جزنی، دایر بر توجه به کار در میان کارگران و توده ها، به جای خط احمدزاده، در تاکید یک جانبه بر سلاح، بروز می نماید.
ناگفته نماند که ورای جنگ مشی، در درون خانه های تیمی هر دو جریان چریکی و سرایت آن به درون زندان ها، در پرتو مبارزه ی ایدئولوژیکی مستمر جریان های سیاسی کار، به ویژه حزب توده، از میزان روی آوردن روشن فکران انقلابی به هر دو جریان به تدریج کاسته می شود. ضربات پی در پی ساواک، هم به نوبه ی خود بر دامنه ی این تزلزل می افزاید و با کشتار وحشتناک رفقای فدائی و مجاهدین مارکسیست در خانه های تیمی و خودکشی های ناشی از فروبردن کبسول های سیانور به هنگام لو رفتن قرارها و بیم بازداشت، تردید نسبت به کارآئی مشی چریکی و کاربرد تاکتیکی سلاح، به درون خانه های تیمی راه می یابد. از این روی، نه مارکسیست شدن مجاهدین به توده ای شدن آنان یاری می رساند و نه جای گزینی رسمی خط بیژن در تلفیق مبارزه چریکی با کار در میان کارگران و زحمت کشان، بقای رزمنده ی سازمان چریک های فدائی خلق را تامین می کند.
چه در نوشته های رفقای فدائی، پویان، احمدزاده، جزنی و مومنی، و چه در مصاحبه های تراب حق شناس در خارج از کشور، در توجیه تکیه بر سلاح برای بردن آگاهی به میان مردم، از فضای رخوت و سکوت حاکم بر توده ها سخن می رود. تراب به یک شعر دهه ی چهل اخوان تاکید می کند “در خراب آباد شهر بی تپش، وای جغدی هم نمی آید به گوش” اما مروری بر روی دادهای پیش از رواج عملیات چریکی نشان از آن دارد که اوضاع به گونه متفاوت از ادعای این رفقا بود. روی دادهایی که می تواند دلیل بارزی باشد در نفی ادعای قدرت قدرتی رژیم و ترس مطلق توده ها، یا بی نتیجه بودن کار توده ای!
ورای آغاز یک جنبش مبارزاتی در سال هزار و سیصد و چهل و شش بخشی از کوردستان، با مرگ مشکوک جهان پهلوان تختی، که انگشت اشاره به جانب دربار و ساواک دراز می شد، جمعیت انبوهی بر مزار وی گرد آمدند. در اسفندماه همان سال با اعلام مرگ دکتر مصدق، تظاهرات گسترده ای در سطح دانش گاه ها برگزار شد. در اسفندماه سال هزار و سیصد و چهل و هشت، در پی افزایش بهای بلیت اتوبوس رانی تهران و حومه، انبوهی از مردم تهران به پشتبانی از دانش جویان به خیابان ها ریختند، شیشه ی اتوبوس ها را خرد کردند و دولت را ناچار ساختند از افزایش بهای بلیت خودداری ورزد و بهای بلیت را به وضعیت گذشته برگرداند. چند ماهی دیرتر، در بهار سال چهل و نه، در جریان برگزاری مسابقه ی فوتبال، بین تیم اسرائیل و تیم ملی ایران، با برنده شدن تیم فوتبال ایران، ده ها هزار نفر در خیابان های تهران با خودروها، در خیابان ها و پیاده در پیاده روها به حرکت درآمدند و به پشتیبانی از سازمان آزادی بخش فلسطین، علیه اسرائیل و موشه دایان به تظاهرات پرداختند.
تظاهرات دانش جوئی از سال چهل، تا چهل و نه هرگز فرو ننشست و در آذر ماه سال چهل و نه، در اعتراض به محاکمه گروه فلسطین، که شماری از آنان هنگام خروج از مرز خرمشهر به قصد پیوستن به سازمان های فلسطینی و کسب آموزش نطامی، به دام افتادند، دانش جویان دانش گاه تهران و چند دانش گاه دیگر، طی چند هفته به تظاهرات دامنه داری پرداختند و اعتصاب معلمان در تهران و چند شهرستان دیگر در اردی بهشت ماه سال پنجاه برگزار گردید، که اگر اعتصاب های پراکنده در کارخانه ها و موسسات خدماتی را طی همین سال ها در کنار آن ها بگذاریم، نشان از آن دارد که نمی تواند توجیه گر مشی چریکی باشد و الگوبرداری هر دو جریان چریکی از کشورهای آمریکای لاتین، یا جنبش فلسطین و یا الجزایر نمی توانست مناسب اوضاع ایران و گسترش امر مبارزاتی در جامعه ایرانی باشد که نسبت به شماری از کشورهای آمریکائی و یا اردن و لبنان، هم پلیس امنیتی و انتظامی ورزیده تری داشت و هم این که در پرتو گسترش صنایع مونتاژ و دامنه ی رشد بخش صنعتی و خدماتی، زمینه مبارزات کارگری و سازمان های صنفی ـ طبقاتی می توانست چشم انداز دیگری داشته باشد.
تجربه ی ناکام انقلاب سال پنجاه و هفت و قیام بهمن ماه، دایر بر غیبت رهبران کارگری و کومونیست ها در صدر انقلاب، که ما را از گردونه تاریخ به عصر جاهلیه برگردانده است به ما می آموزد که با نقد گذشته، گذشته را چراغ راه آینده سازیم. با مدال بر سینه چسباندن و به بهانه های واهی، برای گذشته ی ناکام خود، به به و چهچه سر دادن به جائی نمی رسیم. زبده ترین، رزمنده ترین و فداکارترین یاران و رفیقان خود را طی یک دهه در مسیری به باد فنا داده ایم که برای کارگران، دهقانان و زحمت کشان شهر و روستا، روشن فکران و در یک کلام بیشینه ی شهروندان، تنها خسران برجای گذاشته است.
اگر به جای هفته ها و گاه ماه ها تلاش به قصد شناسائی و ترور یک مهره ی رژیم، به آگاهی حتا شمار اندکی از کارگران و زحمت کشان پرداخته می شد و اگر به جای هم کاری و نزدیکی با جریان های مذهبی، برای جذب جهادگری اسلامی به تعبیر علی شریعتی، به نقش مخرب مذهب در فریب دادن توده ها پرداخته می شد و به خرافات زدائی می پرداختیم، چه بسا دست آورد بهتری می داشتیم.
مدعیان روشن فکری مذهبی، از جلال ال احمد که قبله گاه چپ بود تا علی شریعتی، دوش به دوش انبوه آخوندها، با توجه به امکانات سنتی و مدرن، و در پرتو چراغ سبز رژیم و دست گاه های امنیتی، شبانه روز دست اندر کار پخش سموم علیه بینش مادی و مبارزه با کومونیسم بودند و میزان مقابله ی چپ ما، در برابر آنان ناچیز می نمود.
دو جریان چریکی بیگانه با مردم، پوشش امنیتی نداشتند و در ده ها مورد توسط مردم لو رفتند. مناسبات درونی هم به نوبه ی خود، خشونت بار بودند و هر گونه تزلزل نسبت به درستی مشی، اعمال قهر و اختلاف های بینشی برسر چه گونه گی آن، با قهر درونی تصفیه می شد. جدای از این که مجاهدین مارکسیست شده، به شیوه ای مکانیکی به تصفیه ی خونین درونی پرداختند، پیش از این ماجرا هم پرونده ی روشنی ندارند. اگر چه رفقای فدائی خلق هم کارنامه ی بهتری ندارند و روی گردانی یاران خود، از مشی مسلحانه را در چند مورد تاکنونی شناخته شده، با گلوله پاسخ داده اند. رابطه با توده ی مردم به مراتب بدتر بود. در کشورهای آمریکای لاتین و یا در جنبش های رهائی بخش ملی در پنج قاره، مبارزان مسلح از جانب بخش انبوهی از توده ها، پشتبانی می شوند در صورتی که چریک های فدائی و مجاهدین به استثنای دوران کوتاه انقلاب، از چنین پشتیبانی محروم بودند و در مواردی مردم عادی به شکار آنان می پرداختند، خانه های تیمی آنان را لو می دادند و یا این که خود دست به کار شده، به خلع سلاح و یا بازداشت آنان می پرداختند.
رفقای چریک فدائی در تئوری به روزی می اندیشیدند که مبارزه چریکی و جنگ چریک شهری مثل مونته ویدو، پایتخت اوروگوئه، توده ای شود. اگر چه جنبش چریکی نسبتن توده ای شهر مونته ویدئو هم که ایده ال رفقای فدائی بود، ناکام ماند و به جائی نرسید. اما سازمان مجاهدین خلق تحت رهبری مسعود رجوی و موسا خیابانی، پس از انقلاب، در سال شصت، عملیات تروریستی را، با صدها تیم مستقر در خانه های تیمی، در گستره ی تهران، مراکز استان ها و شهرهای بزرک و کوچک در سرتاسر کشورآغاز نمودند و با به کارگیری مهره های نفوذی خود، کشتن شمار برجسته ای از مهره ها و سردم داران رژیم اسلامی را سازمان دادند و پس از ناکامی در سرنگونی ضربتی از بالا، با اعلام حمله به سرانگشتان رژیم، با سیاست حزب الهی کشی هم به جائی نرسیدند.
آیا می توان از نکوهش ترورهای ریز و درشت مجاهدین خلق، که به جمهوری اسلامی فرصت داد، سیاست های تروریستی خود و گسترش سیاست پلیسی و دامنه ی جاسوسی را تا کنج خانه ی مردم در قالب مبارزه، با تروریسم توجیه کند، خودداری ورزید.
در ارزیابی از کارنامه وراثتی فدائی، می باید به نقش اندک شمار بازمانده از خانه های تیمی و رفقای بازداشتی که به تدریج از زندان آزاد شدند و به آنان پیوستند، پرداخت. رفقای فدائی که با چند حرکت نه چندان پراهمیت نظامی، پس از دو سال سکوت که تنها قربانی می شدند، خودی نشان دادند. اما به نوبه ی خود، با شعار همه با هم خمینی، همراه شدند و اگر طیف گسترده ای از لایه های سکولار یا عرفی گرای جامعه، به ویژه از لایه های میانی، متنفر از فرهنگ اسلامی و سلوک آخوندی، به هواداری از آنان برخاستند، با روی گردانی از مبارزه با حاکمیت نوبنیاد اسلامی، پشت کردن به مبارزه مردم ترکمن صحرا و کوردستان، و خزیدن به زیر عبای خمینی این پشتیبانی را در مقیاس گسترده ای از دست دادند و بنا به گزارش نوردین کیانوری دبیر اول حزب توده، به حزب کومونیست آلمان شرقی، هواداران سازمان اکثریت با بیست هزار نفر که به باور من حتا صد تن از آنان هم کارگر نبودند، به هشت هزار و پانصد عضو ثبت شده ی حزب توده، پیوستند. جریان کشتگری ها هم در خوش بینانه ترین برآوردها، یک هزار تن و اقلیتی ها، پیش از چندپاره شدن شاید تا دوهزار تن ارزیابی می شدند.
مجید دارابیگی
هیجده بهمن ماه سال 1399
ششم فوریه 2021
[i] ــ نشریف زاده و ملاآواره، پس از سازماندهی و تشکیل دسته ها و گروه های پیش مرگه، از پائیز سال هزار و سیصد و چهل و شش، تا پایان بهار و اوایل تابستان سال چهل و هفت، در منطقه ی سردشت و بانه، تا اطراف سقز و بوکان، در شعاع گسترده ای، ضمن حمله به پاس گاه های ژاندارمری، مسلحانه در روستاها به “جوله”، یا گشت زنی می پرداختند و چون مبارزه ی دهقانی در کوردستان، با ستم ملی در هم آمیخته است، آنان از پشتیبانی توده ای و هم کاری شمار در خور توجهی از روستائیان و روستاها برای تامین نیازهای روزانه و اختفای خود برخوردار بودند. این جا و آن جا، اهالی روستاها و چوپانان، آمد وشد ژاندارم ها را به آنان گزارش می دادند. با این وجود، بقای مبارزاتی آنان در گرو، یاری گرفتن از کوردستان عراق بود و چون پیش مرگه های بارزانی که در مبارزه با رژیم عراق، هم پیمان شاه بودند، مرز را بر روی آنان بستند، از پای درآمدند. حضور سپهبد اویسی فرمانده پیشین گارد شاهنشاهی و فرمانده وقت ژاندارمری کل کشور در منطقه و اعدام شمار زیادی از پیش مرگه ها با شمار زیادی از روستائیان به جرم هم کاری با آنان، در دادگاه صحرائی در اشنویه، نشانه ی بارزی از کمیت و کیفیت آنان و هم کاری توده ای بود.
[ii] اصطلاحی که از دوران مشروطیت تا انقلاب سال پنجاه و هفت جا افتاده بود و پس از انقلاب است که به تدریج در ادبیات سیاسی کومونیستی، با جان باخته، جای گزین می شود.