آنچه میخوانید بحثهایی است پیرامون مقاله ژاکلین رُز زندگینامهنویس روزا لوگزامبورگ در London Review of Books
که ابتدا از سوی پتر هیودیس و ژاگلین رُز درگرفت، و افراد دیگری در این بحث مشارکت کردند، و سرانجام کل این مجموعه از سوی U.S. Marxist‐Humanists organizationمنتشر شد. در این بحث از یکسو -کسانی نه الزاما از یک منظر-بر این باور اند که روزا انتقادهای خود را از انقلاب اکتبر پس گرفت، و در سوی دیگر کسانی که معتقد اند اسناد بر این امر گواهی نمیدهد. هنوز گوشههایی از این بحث وجود دارند که در پرتو روشنایی قرار ندارند، و به روشنگری بیشتری نیاز دارد . ازاینرو ترجمه این دست از مقالات برای کشف حقیقت و مهمتر از آن برای درسآموزی از مدل سوسیالیسم به سهم خود میتواند راهگشا باشد.
۱-ـــ اظهارنظر پتر هیودیس، تابستان سال ((۲۰۱۱
منبع: London Review of Books
ژاکلین رُز اشتباه میکند که میگوید لنین میخواست متن «انقلاب روسیه» روزا لوکزامبورک را “بسوزاند” (16 ژوئن). او ظاهراً نظری را به لنین نسبت میدهد که گفته میشود به لئو یوگیچس متعلق است. اما یوگیچس یقیناً شوخی میکرد. او با چاپ این کتاب در آن زمان مخالف بود، زیرا نگران بود که مبادا رژیم بلشویکی را از خود برنجاند، آنهم زمانی که حزب کمونیست تازه پا گرفته و به کمک آنها شدیداً نیاز داشت. اما یوگیچس آخرین کسی میتوانست باشد که دست به نابودی اثری از روزا لوکزامیوگ بزند. او آخرین هفتههای زندگیش را ـــ با همهی خطراتی که برای خود او وجود داشت ـــ صرف گردآوری هر چه بیشتر نوشتههای روزا کرد.
حملهی لنین به پال لوی بهخاطر چاپ این کتاب در سال ۱۹۲۲ به این دلیل بود که لوی میخواست «دقیقاً آثاری از لوکزامبورگ که حاوی اشتباهاتی بود را مجددا چاپ کند و در محافل بورژوازی وجهه کسب کند». این موضوع در همان نامه به (پراودا) آمده است. لنین در آن نامه روزا لوکزامبورک را یک «عقاب» مینامد و بر «چاپ کامل آثار او» پای میفشارد. لنین متحدان لوی را زیر فشار شدید قرار میدهد که رسما بگویند که لوکزامبورگ نظرش در مورد آنچه در متن «انقلاب روسیه» گفته بود را تغییر داده است.( او نظرش را تغییر نداده بود.)
اولویت لنین چاپ مجموعه آثار لوکزامبورگ بود و نه فقط متن «انقلاب روسیه»، گفتی چنین کاری ـــ چاپ مجموعه آثار روزا ـــ نظرات مشترکشان ( که بسیار هم زیاد بود ) و همچنین عقاید متفاوتشان را بهتر بازتاب میداد. در عین حال هم، لنین میخواست آثار کامل او را ببیند و هرگز مدافع سوزاندن برگی از آثار او هم نبود. در عین حالیکه نقد لوکزامبورگ از سانترالیسم و اقتدارمداری لنین اهمیت اساسی دارد، او لنین را همچنان یک رفیق و دوست میدانست. (پتر هیودیس، شیکاگو )
۲ -ــ اظهار نظر ژاکلین رز، تابستان ۲۰۱۱
منبع: London Review of Books
استدلال هیودیس این است که لنین نمیخواست متن «انقلاب روسیه»، نوشته لوکزامبورگ را بسوزاند، و این که این اظهارنظر از سوی لئو یوگیچس، معشوق پیشین او، یک شوخی بیش نبود ـــ شوخی نه چندان بامزه ـــ (نامهها. چهاردهم جولای). الزبیتا اتینگر ( Elzbieta Ettinger )، زندگینامه نویس لوکزامبورگ، به وضوح میگوید که حتی اگر این قضیه کار لنین نبود، دستور نابودی این دست نوشته از مسکو صادر شده بود. اما مساله این نیست. همان گونه که هیودیس اذعان دارد، تلاش حزب کمونیست برای بیاعتبار کردن نوشته لوکزامبورگ ادامه یافت. لنین واقعا دوست و رفیق لوکزامبورگ بود. ولی در این قضیه درک تحقیر (کلاسیک مردانه) یک (زن) هوادار برای به چالش کشیدن گفتمان رهبر کار دشواری نیست. کاش به حرف او گوش داده بودند! امروزه میدانیم که امتناع از پذیرش خطرات خودکامگی در حزب کمونیست نقشی کلیدی در شکستهای بعدی آن ایفا کرد.
۳ ــ- اظهار نظر(اصل دیالکتیک)
principiadialectica.co.uk
حق با ژاکلین رُز است که در خصوص موضوع چگونگی برخورد لنین با روزالوکزامبوگ با پتر هیودیس اختلاف نظر دارد. در واقع، روزا لوکزامبورگ پیشتر در سال ۱۹۰۴ لنین و بلشویکها را به نقد کشیده بود. او آنها را مشتی انسانهای هیچان زدهی افراطی شیفته کسب قدرت نامیده بود. چون آنها چنین بودند. در حقیقت، آنها با گرفتن قدرت از دست مردم روسیه گور خود را کندند. استالین این حفره را عمیقتر کرد. هیودیس و به ظاهر مارکسیستهای رنگارنگ نمیتوانند این قضیه را درک کنند. هیودیس واقعا آدم ابلهی است… بنابراین، ژاکلین رُز حق دارد که با هیودیس و پشتیبانی بیمارگونهی او از لنین درگیر میشود.
۴ ـــ- اظهارنظر کریس کوترن ۱۱ اوت
در واقع, هم هیودیس و هم رُز اشتباه میکنند: این خود لوکزامبورگ بود که زمان آزاد شدن از زندان گفت که: «میتوانید همهی آنچه» در باره دستخط مربوط به «انقلاب روسیه» است را بسوزانید. لوکزامبورگ به نوشتن و نشر نقدی از بلشویکها در متن «تراژدی روسیه» ادامه داد.
http:www.marxists.org/archive/ luxemburg/ 1918/09/11.htm
این متنی است که خارج از آلمان کمتر شناخته شده و فقط به تازگی به زبان انگلیسی ترجمه شده است، متنی است که هیودیس و رُز احتمالا هرگز آنرا نخواندهاند. لوکزامبورگ در این نقد بر بلشویکها که خود آن را منتشر کرد (بیشباهت به نگارش متن انتقادی بر«انقلاب روسیه» در زندان) اتهامات مربوط به «غیردموکراتیک بودن» بلشویکها را پس میگیرد، نه به هیچرو، یا به این دلیل که با بلشویکها بر سر تایید «قدرت شوراهای کارگران» در برابر مجلس موسسان – موضع او در متن چاپ نشده «انقلاب روسیه» – به توافق رسیده بود. مهمترین مسالهی لوکزامبورگ که در مورد آن «نظرش را تغییر داد» نه به این خاطر است که با فراخواندن مجلس موسسان در آلمان مخالف بود و بجای آن فراخوان «همهی قدرت به دست شوراهای کارگران (و سربازان) » را داده بود!
اما لوکزامبورگ (در متن «تراژدی روسیه») همچنان با بلشویکها برخوردی نقادانه داشت، و به طرز پیشگویانهای از خطری که فشار شرایط میتواند آنها را به «خودکشی اخلاقی» وادارد، هشدار داده بود. موافقم که این هشدار واقعا بهوقوع پیوست، اما پرسش این است: کی؟ چگونه؟ و به چه دلائلی؟ با این نظر مخالفم که شکلگیری این وضعیت بدین سبب بود که لنین و شرکا دیوانگان تشنهی قدرت بودند یا این که خودکشی اخلاقی در سال ۱۹۲۱-۱۹۲۰ اتفاق افتاد. همینطور هم لوکزامبورگ فکر نمیکرد که این خود کشی اخلاقی در سال ۱۹۱۹ هنگام مرگش رخ داده باشد، بلکه او فکر میکرد این مدل تشکیلاتی که لنین در اثر خود «یک گام به پیش، دو گام به پس» (۱۹۰۴) تبلیغ می کند، در وضعیت نوپا و رشد نیافتگی میتواند از سوی «خرده بورژوازی رادیکال» مصادره شود، و بدین ترتیب در رابطه با آنچه او انقلاب بورژوا -دموکراتیک مینامید و نه انقلاب سوسیالیستی که قریب الوقوع بود، طبقه کارگر را ناتوان سازد.
اما لوکزامبورگ فکر نمیکرد که این قضیه به خود لنین مربوط باشد. و این مهم است توجه داشته باشیم که لوکزامبورگ پس از انقلاب سال ۱۹۰۵ در روسیه، به وجود امکانات بیشتری پی برد برای اینکه طبقه کارگر این کشور در مبارزه برای دموکراسی و سوسیالیسم میتواند به طور مستقل عمل کند. سال ۱۹۰۵، انتقاد لوکزامبورگ از لنین را در سال ۱۹۰۴ کهنه و بیربط ساخت، زیرا سوسیال دموکراسی روسیه رشد کرد و فراتر از وضعیت پیشین گسترش یافت و خطرات سکتاریسم بیسرانجامی که لوکزامبورگ از آن بیم داشت را کاهش داد.
در سال ۱۹۰۵ و پس از آن بود که لوکزامبورگ همکاری بیشتر و فشردهتر با لنین را آغاز کرد، و تا لحظه مرگ در سال ۱۹۱۹ ادامه داد، و فقط در کنگره حزبی سال ۱۹۱۲ هنگامی که بلشویکها اعلان کردند که خود منحصرا حزب کارگر سوسیال دموکرات روسیه اند، با لنین اختلاف نظر بسیار جزئی داشت. اما با آغاز جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴ لوکزامبورگ و لنین دوباره باهم همکاری کردند، همکاریای که به ایجاد زیمروالد چپ و انترناسیونال سوم منتهی شد.
۵-ــ اظهار نظر دیوید بلک (۱۲ اوت سال ۲۰۱۱)
پتر هیودیس قطعهی طولانیتری دارد در بلوگ مولفین ورسو (Verso) در بررسی کتاب لندن در باب کتاب رز (Rose). در آن قطعه هیودیس مینویسد:
«آنچه به نظرم به ویژه مهم است این که لوکزامبورگ غیر قابل پیشبینی بودن «زندگی و انقلاب» را امری اساسی میدانست. در این خصوص گفتنی بسیار است. لوکزامبورگ بهتر از هر فرد رادیکال پیش و پس از خود میدانست که انقلاب امری غیرمنتظره است. او هرگز با پدیده های سیاسی همچون «انسانی که بسیار میداند» مواجه نمیشد تا بگوید «خوب، میدانیم این قضیه به کجا منتهی میشود». ارزیابی همهجانبه او از شورشهای خودجوش با این درک او از حرکات تودهها که هیچ گاه و حتی به ندرت با پیشگوییهای « آگاهان سیاسی» منطبق است، پیوند ناگسستنی داشت. بهار عربی امسال که به لحاظ زمان و شکل چنان غیرمنظره بود، درک زیرکانه لوکزامبورگ از نیاز به برخورد نه قطعی و نهایی با امکاناتی که مبارزات رهایی بخش در اختیارمان می گذارد را به یادمان میآورد.
در عین حال باید در سنجش نقش لوکزامبورگ در مورد نظراتش تنها با یک اصل واحد با احتیاط برخورد کرد. در حالی که او باور داشت که « سوسیالیسم امری است کاملا پنهان در ابهامات آینده »، در عین حال هم، در گیر شدن مستقیم با ابهامات را با طرح این پرسش که پس از کسب قدرت چه پیش خواهد آمد، امری بسیار با اهمیت میدانست. این نکته را در انتقاد از بلشویکها در متن «انقلاب روسیه» به بهترین وجه نشان داد. او میدانست که اگر بلشویکها به محدود کردن دموکراسی ادامه دهند، انقلاب خفه خواهد شد. کتاب او نه تنها در برگیرنده ی هشداری بود نسبت به پیآمدهای سیاستهای لنین و تروتسکی، بلکه ضرورت توجه به تداوم و تعمیق خود انگیختگی و دوراندیشی دموکراتیک پس از هر انقلابی را خاطر نشان میکرد. از دید لوکزامبورگ تاکید بر ماهیت غیرقابل پیشبینی انقلاب مانع از آن نمیشود که راه و روشهای مشخصی از قبیل دموکراسی را انتخاب کنیم، راه و روشی که یک انقلاب باید نهادینه کند تا موفق شود. زیرا شکلهای اجتماعیای که تحول خودانگیخته را سرعت میبخشند موجب میشوند تا ماهیت غیرقابل پیش بینی پراکسیس ( praxis) انسان آغاز به کشف خود کند.
متن کامل در :
http://www.usmarxisthumanists.org/article/comments-_jacqueline_roses_letters_rosa_luxemburg_peter_hudis
۶ ــ– اظهار نظر پتر هیودیس (۱۸ اوت ۲۰۱۱)
کم دانشی کریس کوترن، شخصی که با چنین اعتماد به نفسی صحبت میکند، در مورد حقایق نسبتا ابتدایی مربوط به نظر لوکزامبورگ در باره لنین و انقلاب بلشویکها، مایهی بسی تعجب است.
نخست اینکه کوترن اشتباه میکند که میگوید متن «تراژدی روسیه» (آنطوری که او بیان میکند) « فقط به تازگی به زبان انگلیس ترجمه شده است. این مقاله را روبرت لوکر (Robert Looker) حدود چهار دههی پیش در مجموعه آثار روزا لوکزامبورگ به انگلیسی ترجمه و منتشر کرد، مجموعهای که در سطح وسیع در دسترس مردم قرار گرفت: منتخب آثار سیاسی روزا لوکزامبورگ (نیویورک: انتشارات گروو، سال ۱۹۷۴، صص ۲۴۳ ــ ۲۳۵). این متن به زبان آلمانی دههها پیش تر در سطح وسیع قابل دسترس، شناخته شده و مورد واکاوی قرار گرفته بود. نمیدانم چرا کریس فکر میکند که این قطعهای است که «احتمالا هرگز آن را نخواندهام» ـــــ مخصوصا به این دلیل که به دفعات از آن نقل قول آورده ام. باری، جستجوی سیثانیهای در گوگل، توهم این که این قطعه « متنی است که بیرون از آلمان تعداد کمی آن را میشناسند و به تازگی به انگلیسی ترجمه شده است» او را از توهم بدر خواهد آورد.
دوم، اینکه متن «تراژدی روسیه» حتی حاوی یک اظهارنظر از جانب لوکزامبورگ مبنی بر این که در محتوای نقدش از لنین و تروتسکی در متن «انقلاب روسیه» « تغییر عقیده داده» نیست، (با وجودیکه عبارت« تغییر عقیده » از خود کریس است آن را در گیومه گذاشته است). لوکزامبورگ نقدش را ادامه هم میدهد، و بلشویکها را به طراحی اتحاد با امپریالیسم آلمان متهم میکند (امری که علیرغم نگرانی عمیقش در مورد پیمان برست لیتووسک هرگز رخ نداد). او هیچ جایی در متن « تراژدی روسیه » نقد شدید خود از لنین و تروتسکی از بابت سرکوب دموکراسی و آزادی بیان تا تاسیس چکا (CHEKA) (۱) را پس نمیگیرد. در عوض، در خصوص انحلال مجلس موسسان از سوی آنها، نوعی تغییر عقیده را نشان میهد. اما این هرگز درونمایه اختلاف نظر او با بلشویکها نبود، بهطوریکه مشکل میتوان چنین تعبیر کرد که او در نقد خود از بلشویکها، به طور کلی، « تغییر عقیده » داده باشد.
سوم: این که کریس ادعا می کند که لوکزامبورگ در اشاره به متن «انقلاب روسیه» گفت «میتوانید همهی آنرا بسوزانید». کریس در خصوص این گفتاورد فرضی به هیچ منبعی اشاره نمیکند. آیا میتواند منبعی را در اختیارمان بگذارند؟ لازم نیست اضافه کنم که نسبت دادن اظهار نظری ــ بهصورت نقل قول ـــ به کسی آنهم در جاییکه هیچ مدرک تاریخیای وجود ندارد ـــ امر بسیار پُرمسئولیتی است. در واقع، دستکم، طی دو دهه با مدارک فراوان و به روشنی توضیح داده شده است که لوکزامبورگ در سه نامهای که به رفقای لهستانی خود، تنها چند هفته پیش از مرگش، نوشت، مصرانه خواسته است که متن «انقلاب روسیه» هرچه سریع تر منتشر شود. در هیچ یک از این نامهها لوکزامبورگ انتقادات خود از بلشویکها را پس نگرفته است. این سه نامه به وضوح نشان میدهد که ادعاهای بعدی کلارا زتلین (Clara Zetlin) و آدلف وارسکی (Warski Adolf) (تحت فشار مسکو) مبنی بر اینکه لوکزامبورگ نمیخواست متن «انقلاب روسیه» منتشر شود زیرا احتمالا «نظرش در مورد انتقاد از بلشویکها را تغییر داده بود» کاملا اشتباه است. در سال ۲۰۰۴ در پیشگفتار ویراستار مربوط به روز الوکزامبورگ به این نامهها اشاره کردهام (صفحه ۳۹۹). یک دهه پیشتر از آن هم کوین اندرسن (Kevin Anderson) در کتاب خود تحت عنوان « لنین و مارکسیسم غربی» از آنها مثال آورده بود (نگاه کنید به صفحه ۳۹۹). بنابر این، چرا نظراتی را به روزا لوکزامبورگ نسبت دهیم که هرگز نداشته است، آنهم در جاییکه مدارک مستند کافی در باره اظهار نظرات واقعی او موجود است؟ اگر کریس یا هر کس دیگری مایل باشد نسخههای اصلی را ببیند، میتواند به آسانی به «سه نامه ناشناختهی روزا لوکزامبورگ در باره انقلاب اکتبر» نوشته فلیکس تایچ (Feliks Tych) در EWK (مکاتبات علمی بینالمللی در باره تاریخ جنبش کارگری آلمان (۱۹۹۱) ۳ : ۲۷ رجوع کند.
چهارم: در عین حال، درست است که لوکزامبورگ و لنین پس از انقلاب سال ۱۹۰۵ همکاری بسیار تنگاتنگی باهم داشتند، اما این درست نیست که او تنها «اختلاف نظر اندکی» با بلشویکها در سال ۱۹۱۲ پیرامون هم سطح دانستن خود با حزب کارگر سوسیال دمکرات روسیه (RSDLP ) داشت. آنها جر و بحثهای مفصلی در فاصله زمانی سال ۱۹۰۹ تا ۱۹۱۴ (بیش از آنکه در اینجا بتوان برشمرد )، مخصوصا در باره مساله ملی (که در آن حق با لنین بود) و در مورد اقتدار گرایی تشکیلاتی لنین ( که در آن حق با لوکزامبورگ بود) داشتند. همان طوری که در سال ۱۹۱۱ نوشت: « پیش از این در سال ۱۹۰۳، کمی پس از بوجود آمدن دو فراکسیون در حزب روسیه، ما خود را ملزم دانستیم که با سانترالیسم تشکیلاتی لنین و دوستانش مبارزه کنیم زیرا آنها میخواستند به روشی کاملا مکانیکی و با دیکتاتوری فکری خود در هیات اجرایی مرکزیت و از طریق محدود کردن حزب، جهت گیری انقلابی برای جنبش پرولتری دست و پا کنند».
البته نقد لوکزامبورگ از لنین به معنی آن نبود که برایش ارزش و احترام قائل نیست ــــ امری که در مورد نقدش از رفورمیستهایی چون برنشتاین (و بعدا، کائوتسکی ) هرگز مورد نداشت. البته همه اینها اظهارنظرهای (Principia) ( اصولی ) را حتی از اظهار نظرات کریس نا تاریخیتر و در حقیقت، مضحکتر می کند. حتی وقتیکه آنها با هم شدیدا اختلاف نظر داشتند، مانند سالهای ۱۹۱۱ و ۱۹۱۲، لوکزامبورگ از لنین استقبال میکرد که در خانهاش در برلین بماند و با او رفیقانه و مفصل بحث میکرد. همین برخورد را هم با او زمانی داشت که او را بهخاطر سرکوب دموکراسی پس از سال ۱۹۱۸ به باد انتقاد گرفت. یکی از آخرین نامههایش به لنین با این جملات تمام میشود: «من دست شما را با بهترین درودها میفشارم» (نگاه کنید به نامههای روزالوکزامبورگ، ص. ۴۸۶)
این برداشت که اختلاف سیاسی به معنی آنست که گرایشات مختلف نمیتوانند با یکدیگر کار کنند و مناسبات رفیقانه داشته باشند ـــ مادام که بر سر مساله انقلاب اجتماعی علیه سرمایهداری وحدت نظر دارند ــــ در بین نسل لنین و لوکزامبورگ ناشناخته بود. این تمایل به مخدوش کردن اختلافات سیاسی اصولی با توهین و تحقیر انسانیت افراد (مانند «آنهایی که من با آنها اختلاف نظر دارم «احمق اند») جزء اساسی میراث استالینیسم است. میتوان امیدوار بود که انقلابیون ضد استالینیسم اکنون دیگر این مرحله را پشت سرگذاشته باشند.
متاسفانه چنین به نظر میرسد که دقت تاریخی گرایش به این دارد که برای چشمبند ایدئولوگها درد سر ایجاد کند، خواه لنین را ستایش کنند خواه محکوم. من بهعنوان کسی که در هیچ یک از این دو مقوله جای نمیگیرد، فکر میکنم بهترین کار این است که به این مسایل به عنوان حقیقتی گذرا «از منظری دیگر نگاه کرد».
۷ ــ اظهار نظر کریس کوترن (۱۸ اوت سال ۲۰۱۱)
از نامه لوکزامبورگ به رفقای لهستانیاش مبنی بر خواست انتشار متن «انقلاب روسیه» بیخبر بودم. همینطور هم از نشر زودتر متن انگلیسی «تراژدی روسیه» اطلاعی نداشتم.
پس از بیان این مطلب، بر این باورم که لوکزامبورگ نظرش را در مورد مجلس موسسان، نه بطور کامل ولی به طرز بارزی تغییر داد. در این رابطه به یقین نه همه بلکه بخش عمدهای از انتقادات لوکزامبورگ از کنشهای بلشویکها پس ازانقلاب اکتبر متمرکز است.
در خصوص نسبت دادن جمله «میتوانید آن را بسوزانید.» به لوکزامبورگ، به نظرم این جمله در زندگینامه خلاصه نشده جی. پی. نتل ( J.P.Nettl ) آمده، ولی منبع آنرا نتوانستم پیدا کنم. ممکن است از منبع دیگری باشد یا من آنرا اشتباها فراموش کرده باشم و یا با اظهار نظر یوگیچس ( Jogiches ) که اتینگر ( Ettinger ) نقل کرده، اشتباه گرفته باشم. به هررو، آنرا پس میگیرم و خطای احتمالیم را در آن مورد می پذیرم.
نتیجهای که میگیرم این یا آن، موافق یا مخالف و داشتن تفکر سیاه و سفید نسبت به این متفکران (از جمله لوکزامبورگ و لنین ) است.
بنابراین، وقتی گفتم لوکزامبورگ « نظرش را تغییر داد » منظورم این نبود که نسبت به لنین و بلشویکها انتقادی برخورد نمی کرد، بلکه در این مورد انتقادها یا تغییر کرد یا اصلاح شد.
با نقد و اخطارهای لوکزامبورگ در رابطه با لنین و بلشویکها عمدتا موافقم. اما فکر نمیکنم اینها نظراتی ایستا بودند و لازم است در چارچوب متن بسیار پیچیده و به لحاظ تاریخی غنی فهمیده شوند، امری که میتواند بازسازی دقیق آنها را مشکل سازد. از این گذشته، زمینه اختلاف بسیار است و در تحلیل به سادگی نمیتوان با مراجعه به «سند و مدرک» آنها را حل و فصل کرد.
۸ ـــ اظهارنظر PD office teabo
( ۱۸ اوت ۲۰۱۱)
پتر هیودیس فکر می کند ما، آنجا که مردم را الاغ میخوانیم، بیرحمانه برخورد میکنیم! پتر باید وقتی من قهوه رقیق درست می کردم، آنجا بود و میشنید ویراستار با مبا چه کلماتی برخورد می کرد.
۹ ـــ اظهارنظر کریس کوترن ( ۱۹ اوت سال ۲۰۱۱ )
پتر: تعجب می کنم که دو نوشته دیگر لوکزامبورگ را که به رابطهاش با لنین و بلشویکها مربوط میشود، و بسیار مثبت اند نه آوردهای، و نه به آن اشاره کردهای: دفاع او از لنین در مقاله « بلانکیسم و سوسیال دموکراسی» (۱۹۰۶)
( http://www.marxists. org/archive/luxemburg/1906/06/blankism.html )
و مقاله او زیر عنوان: « بلشویسم آلمانی » که مربوط به برنامه اسپارتاکوس برای سوسیالیزه کردن جامعه در سال ۱۹۱۸ است.
( http://www.marxists.org/archive/Luxemburg/1918/12/20.htmnl).
آیا اینها در مجموعه آثاری که برای ورسو ( soVer ) ویرایش میکنی، خواهد آمد؟
۱۰ـــ اظهار نظر پتر هودیس (۲۰ اوت سال ۲۰۱۱)
کریس، بهخاطر پاسخت متشکرم. با تو موافقم که اختلاف در تحلیل را نمیتوان «صرفا با اشاره به اسناد » حل و فصل کرد.اما اسناد گستره و افق تحلیلهای احتمالا ماندگار را، بواقع، از پیش تعیین میکنند. و یک سند در باره « تراژدی روسیه» در دست است که در پاسخم ذکر نکردم، سند نسبتا مهمی که به این مربوط می شود که آیا لوکزامبورگ در نقد از لنین و ترتسکی در متن «انقلاب روسیه» بازاندیشی کرد یا نه.
این سند مربوط است به اینکه متن « تراژدی روسیه»، در واقع، پیش و نه پس از متن «انقلاب روسیه» نوشته شد. متن « تراژدی روسیه » در تابستان سال ۱۹۱۸تدوین و بهعنوان نخستین مقاله در مجموعه نامههای اسپارتاکوس در باره رویدادهای روسیه منتشر شد. پال لوی لوکزامبورگ را متقاعد کرد که مقالات بعدیاش را ارائه ندهد، زیرا در آن زمان فکر میکرد که نقد او از بلشویکها، مخصوصا نگرانی او از این که بلشویکها در حال بررسی اتحاد با امپریالیسم آلمان اند، قضیه را از حد معقول فراتر برده است. لوکزامبورگ توافق میکند که انتشار برنامه ریزی شده مقالات را به طور کامل حتی تا نشر متن «تراژدی روسیه» ادامه ندهد، بلکه بهجای آن جزوه مفصلتری در باره «انقلاب روسیه» را بنویسد. این متن در پاییز سال ۱۹۱۸ کامل شد.
علیرغم انتقادهای شدید روزا لوکزامبورگ در متن «انقلاب روسیه»، از بلشویکها متوجه خواهید شد که اتهام پیشینی که در متن «تراژدی روسیه» آمده بود، یعنی اینکه بلشویکها دارند تدارک اتحاد با امپریالیسم آلمان را میبینند، نیامده است. بدین ترتیب، متن «تراژدی روسیه» بیش از آنکه نقد او را در «انقلاب روسیه» اصلاح کند، این متن «انقلاب روسیه» بود که، دست کم، در مورد یک موضوع اصلی، نقد او را در «تراژدی روسیه» اصلاح کرد.
در عین حال، متن «انقلاب روسیه» شامل نقد تمامعیاری است از سرکوب دموکراسی (و همین طور انتقاد از آنها در مورد مسائل دیگر) از سوی بلشویکها که در متن «تراژدی روسیه» نیامده است. این در انطباق بود با برنامه او مبنی بر تکمیل نقد او از خط مشی درونی بلشویکها بهطور مفصلتر پس از آنکه متن «تراژدی روسیه» را نوشته بود.
بنابراین، دقت و توجه به جزئیات تاریخی، در واقع، دامنهی تحلیلهای احتمالی پیرامون این موضوع مورد اختلاف را از پیش تعیین میکند.
۱۱ــ اظهار نظر پتر هودیس (۲۱ اوت سال ۲۰۱۱)
«مجموعهی آثار روزا لوکزامبورگ» در ۱۴ جلد شامل همهی نوشتههای اوست، از جمله از دو اثر نسبتا مشهور او که کریس نام برده است. باید اضافه کنم که اثر دوم تحت چندین عنوان منتشر شد و روزا عنوان «بلشویسم آلمان» را برای آن انتخاب نکرد. این اثر پیشتر به شکل کتاب در سال ۲۰۰۴ در «خوانشی از روزا لوکزامبورگ» تحت عنوان «سوسیالیزه کردن جامعه» منتشر شد. علاقهمندان به این مقاله که (در کنفرانسی در چین ) پیرامون این موضوع مهم ارائه دادم، میتوانند با من مستقیما برای دریافت یک نسخه ی آن تماس بگیرند.
ـــ۱۲ اظهار نظر negative potential
) ۱۹ اوت ۲۰۱۱)
این به نظر کاملتر میرسد تا پنج جلد آثار روزا لوکزامبورگ که به زبان آلمانی در نشر دیچ ( Dietz ) موجود است. حتی با پنج جلد نامههای او که در نشر دیچ موجود است، سرجمع شامل ده مجلد به زبان آلمانی میشود.
تصور میکنم ترجمه انگلیسی در برگیرندهی آثاری است که در مجموعه آلمانی نیست؟ میدانم که نوشتهی او به زبان لهستانی در باره مساله ملی در مجلدهای اولیهی نشر دیچ ( Dietz ) گنجانده نشده است، اشتباهی که پس از سال ۱۹۸۹ هم تصحیح نشد.
۱۳ -ـــ اظهار نظر پتر هودیس (۲۲ اوت سال ۲۰۱۱)
حق با شماست که متن انگلیسی مجموعه آثار روزا بسیار مفصلتر از پنج جلدی است که گردآوری شده است. برای نمونه، مجموعه ای سه هزار صفحهای از آثار لوکزامبورگ به زبان لهستانی موجود است و در مجموعه آثار او دیده نمیشود. مجلد بعدی در مجموعه آثار او «نوشتههای اقتصادی سالهای ۱۸۹۷ــ ۱۹۰۷» است که شامل آثاری است که تنها در چند دههی گذشته پیدا شده و هنوز منتشر نشده است.
۱۴ ـــ-اظهار نظر کریس کوترن (۲۲ اوت سال ۲۰۱۱ )
پتر: اینکه لوکزامبورگ متن «تراژدی روسیه» را بعد (یا پیش از ) مقاله «انقلاب روسیه» نوشته باشد، ربطی به موضوع ما ندارد. بهررو، یکی در قید حیاتش و دیگری پس از وفاتش منتشر شد. و فکر میکنم این حرفی در خود دارد.
با این وجود، مساله، در حقیقت، این است که آیا لوکزامبورگ نظرش در مورد بلشویکها (و اس.آرها ) مبنی بر انحلال مجلس موسسان را تغییر داد و این امر در انتقادهای او از رفتار غیر دموکراتیک بلشویکها در انقلاب روسیه دخالت داشته است که در متن «تراژدی روسیه» به آن اشاره نشده است؟ پتر، این طور به نظر میرسد که میگویی لوکزامبورگ احتمالا نظرش در رابطه با نقد «دموکراتیک» از بلشویکها را تغییر نداده، ولی در خصوص صلح مجزا با آلمان چنین کرده است. فکر میکنم عکس این باشد. لوکزامبورگ، دست کم، به همان اندازه مخالف دموکراتیسم کاذب آلمان در رابطه با «رهایی» اروپای شرقی از (سلطه) روسها در جنگ جهانی اول و پیامدهای آن بود که میتوان استتاج کرد به همان اندازه هم خود را پایبند به دموکراسی در مقابل بلشویکها میدانست. مساله این است چرا لنین فکر میکرد که او و لوکزامبورگ بر سر مسائل اساسی بایکدیگر هم فکر اند ـــ- و چرا لوکزامبورگ بر اساس مدارک نوشتاری موجود ظاهرا فکر می کرده است که اشتراکات فکریاش با بلشویکها بیشتر از اختلافات او با آنهاست.
حذف بی سرو صدای این نکات آزاردهنده است. به بیان دیگر، پذیرش تاکتیکی ایده دوران جنگ سرد که مشروط به تجربهی استالینیسم است (و در این زمینه بسیار هم بارز است) نشان میدهد لنین نسبت به لوکزامبورگ کمتر گرایش به دموکراسی دارد. فکر میکنم مدارکی که عکس این را نشان میدهد، فراوان است.
۱۵ -_- اظهارنظر olfmanThe W ( ۲۶ اوت ۲۰۱۱)
ویکتور سرژ: کارنتهای ( جواز عبور و مرور ) ۱۵ ژانویه سال ۱۹۴۴
«نامه کوتاه و محبتآمیز ناتالی در پاسخ به شادباشهای سال نو را که من نوشتم… بسیار تحقیرآمیز بود که تصور کنیم سکتاریسمی چنین پُرقدرت بین ما قد علم کرده باشد: ما تنها بازماندگان انقلاب روسیه در اینجا و شاید در تمام دنیا. و این متناسب با روحیه انسانی بلشویکهای راستین نبود. از نوشتن این چند سطر بسیار خوشحالم. این را با دستانی لرزان و با همان مرکب آبی «پیرمرد» و در خطوطی درهم همچون قدم گذاشتن ناتالی در باغش که یک گور است، مینویسم. دردناک است که فکر کنیم کتابی که J.G، MP و من هم اکنون منتشر کردهایم و چند صفحهی کم محتوایی که J.G در باره بلشویسم و تروتسکیسم، که او نتوانست بفهمد، نوشته است، برای ناتالی آزار دهنده باشد و اینکه او توجهی به تنهایی من در آن کار مشترک نکند. دیگر کسی وجود ندارد که بداند انقلاب روسیه واقعا چه بود، بلشویکها چه کسانی بودند ــــ و مردم بدون اینکه بدانند، با انعطاف ناپذیری نسنجیده و دردناک، داوری میکنند».