او را در جلسات سازمانی و تجمعات سیاسی می دیدم، عشق به مردم و رهائی آنان از زیر بار ستم سرمایه در نگاه و برخوردهایش هویدا بود، از هر گونه ستمی نفرت داشت، در هر جایگاهی که قرار می گرفت با ستم کلنجار می رفت، اگر در چشمانت نگاه می کرد و درونت را می کاوید،لبخندی بر لب داشت که نمی دانستی چیست، تو را با درجه نزدیکی ات با انسانیت و درکت از بی حقوق کارگران محک میزد،کسانی را که بی ریا برای انسانیت مبارزه می کردند دوست داشت، از آلودگی های نشسته در سایه انسان دوستی نفرت داشت، آرمانگرائی بود که رنج و درد تهیدستان را با پوست و خون خود لمس کرده و می کرد، ده ها سال در خانه سالمندان مشغول به کار بود، پذیرش این کار و کمک به سالمندان نشان از درجه تعلقات انسانی او بود،افسوس که خود پیر نشدو همانند خیل تنهایان سیاسی خارج از کشور بر اثر سکته در ماه می امسال جان سپرد.
او از ما بود
که رفت در هیچ
فریادی بود از سکوت
لبخندی در غم
دونده ای در بند
و آوازی از داستان ما
شعری بود زیبا چو پرستو های مهاجر
شاخه ای پر گل از درخت انار
و ستاره ای بی صبح
که طوفان داشت
باعشق
و فریادی نا نوشته
در تنهائی یک رؤیا
هم سیاق ما
میرزمید آرام
برای عشق مسروقه
و میراث هائی از مروت
نشسته بود بر دار بستی سوخته
فرا تر از قدرت
والا تر از ابدیت
عاشقی در کنار من و تو
ر/ باقری